۱۳۹۶ اسفند ۳, پنجشنبه

نگاهي به ماهيت و نقش اجتماعي دين


  نگاهـــي به ماهيت و نقش اجتماعي دين *

نشریه آتش- شماره 76

نازنين اميري

دين چيست و جايگاه آن در تاريخ جامعه بشري كدام است؟ بدون درك درست از اين مساله، مبارزه عليه ستم و استثمار، مبارزه عليه تقسيم جامعه به غني و فقير و بناي جامعهاي بنيادا متفاوت از جوامعِ طبقاتي کنوني، ممكن نيست. چرا؟ چون دين، جهان موجود و كاركرد آن را تحريف ميكند، وارونه جلوه ميدهد و ذهن تودههاي مردم را به بن بستهاي تاريك ميكشاند. طبقات حاكم و بهطور كل طبقات استثمارگر براي حفظ سلطه خود بر طبقات فرودست، براي پا برجا نگاه داشتن اوضاعي كه مساعد حال نظامِ طبقاتي ستمگرشان است، از دين استفاده ميكنند. دين داراي خصلتي است كه به آنان امكان چنين استفادهاي را ميدهد.
اعتقادات مذهبي مانع از آن ميشود كه تودههاي مردم، جهان و هستي را آن طور كه هست بشناسند. مانع از آن ميشود كه مردم شناخت صحيحي از نيروهاي محركه طبيعت و جامعه پيدا كنند. بدون شناخت درست، هيچ چيز را نميتوان تغيير داد. نميتوان نيروهاي مخرب طبيعت را به نفع زندگي انسان مهار كرد و نميتوان ستم و استثمار را از جامعة طبقاتي جاروب کرد و دنيايي نوين بنا گذاشت.
دين به ما چه ميگويد؟ ميگويد موجودات و نيروهائي در جهان هستند كه بشر هرگز نميتواند به درك و فهم آنها دست پيدا كند. بنابراين، بشر هميشه بايد خود را تابع اين موجودات و نيروهاي ماوراءالطبيعه كند. در اديان يكتاپرست ابراهيمي اين نيروي ماوراءالطبيعه، خداست. دين به ما ميگويد كه تنها راه كامل شدن انسان آن است كه دستورات اين نيروي ماوراءالطبيعه را اجرا كند. دستورات اين نيروي ناشناختني و دست نيافتني «آسماني» از چه طريق به ما صادر ميشود و تفسير ميشود؟ از طريق واسطههاي زميني كه رهبران مذهبي خوانده ميشوند. اين تضاد لاينحلي براي كليه اديان جهان است كه همواره آن را دچار بحران ميكند. زيرا بسياري از تودههاي مردم با هشياري اين تضاد را پيش ميكشند و حقيقت احكام مذهبي را مورد شك قرار ميدهند.
بزرگترين حكم مذهب، يعني وجود يك نيروي «الهي»، از همه غير واقعيتر و خياليتر است. موجود يا نيروي «الهي»، وجود خارجي ندارد. واقعيت و هستي هيچ نيست مگر ماده متحرك كه اشكال بينهايت گوناگون به خود ميگيرد. در اين جهان هيچ چيزي موجود نيست كه بشر نتواند از آن شناخت بهدست آورد. البته در هر مقطع زماني معين از تاريخ بشر، ما خيلي چيزها را نميدانيم اما دير يا زود با گذشت زمان و ترقي دانش بشر به شناخت از آنها دست خواهيم يافت.
تاريخ بشر سير ترقي از ندانستن به دانستن، از جهل در مورد امور طبيعت و جامعه به شناخت از آنها بوده است. بزرگترين مانع مقابل ترقي سريعتر دانش بشر، سلطه ستم و استثمار بر جهان است. وجود تمايزات طبقاتي در ميان انسانها، بزرگترين مانع پيشرفت سريعتر دانش بشر است. با رها شدن بشر از قيد اين نظام طبقاتي در كل جهان، شناخت بشر در مدت كوتاهي ميليون بار بيشتر ترقي خواهد كرد.

كتابهاي مقدس همه نوشته دست بشرند!
تورات و انجيل و قرآن وحي منزل نيستند، بلكه اختراع خود بشر هستند. هر كدام از اين كتابها را ورق بزنيم مشاهده ميكنيم كه پر از مطالب غلط است. مطالبي كه غلط بودن آنها در زمان خودشان معلوم نبود اما به مرور زمان، نادرستي آنها توسط علم و تجربه تاريخي ثابت شده است. علت غلط بودن «كتب مقدس» اين است كه  نه كلام خداي بي مكان و زمان، بلكه محصول خود بشر است و نمايانگر سطح شعور و تخيلات وي در آن زمان هستند. مثلا تصويري كه قرآن از آسمان به دست ميدهد، چتري است بالاي زمين كه خدا آن را با دست نگه داشته تا نيافتد. اين خود نشان ميدهد كه قرآن كلام خداي مفروضي كه از طريق جبرئيل به محمد ديكته شده نيست؛ بلكه كلام خود محمد است. در واقع قرآن بيان فهم خود محمد است. و فهم محمد به نوبه خود بيان جامعهاي است كه او در آن ميزيست و سطح شناختي كه از جهان و كهكشان نزد آن جامعه و در آن زمان موجود بود. معرفت جهان شناسي قرآن و انجيل و تورات و كتب مشابه مذهبي، غلط و پر از اشتباه است. مثلا در آنها چنين آمده كه خورشيد، ماه و ديگر سيارات به دور زمين ميچرخند و نسبت به آن تثبيت شدهاند. اما علم ثابت کرد اين واقعيت ندارد. واقعيت آن است كه زمين خيلي جوانتر از بسياري ستارگان و اجسام آسماني در كهكشان است. در واقع چنين احكامي شعور نازل آن موقع بشر را منعكس ميكند.
همه اديان، اجر و پاداشهائي را به پيروان خود وعده دادهاند. حتي نوع وعدههائي كه داده شده برخاسته از شرايط طبيعي و اجتماعي جامعهاي است كه «پيامبران» اين اديان در آن زندگي ميكردند. مثلا، اجري كه قرآن به مومنان وعده داده را در نظر بگيريد. به آنها وعده سايه خنک، نهرهاي جاري، ميوه فراوان و غيره داده شده است. در واقع چنين مكاني براي مردم صحراي سوزان عربستان، جائي كه محمد هزار و چهارصد سال پيش ميزيست، مانند بهشت است. يا به مومنان وعده حوريان يا دختران باكره سياه چشم و «پسران جوان كه به لطافت مرواريد بكر مي باشند» را داده است. اين انعكاس روابطِ اجتماعي جامعهاي است كه محمد در آن ميزيست و با آن آشنا بود.
همان طور كه کارل ماركس بنيانگذار علم کمونيسم ميگويد: مذهب، انسان را نميسازد؛ انسان مذهب را ميسازد. دين اختراع خود بشر است و از همين زاويه بايد خاستگاه تاريخي و اجتماعي و تاثيرات آن را بر تاريخ و جامعه بررسي كرد.
همه اديان، مردم را از «گناه» و «عقوبت» ميترسانند و با وعده «اجر» فريب ميدهند. اما در روابطِ ميان انسانها و در جامعه بشري چيزي به نام «گناه» موجود نيست. آن چه موجود است چيزهاي درست و غلط؛ عادلانه و ناعادلانه است. اين كه چه چيزهايي درست و چه چيزهايي غلط است، چه چيزي عادلانه و چه چيزي ناعادلانه است، معيارهايي است كه توسط موجودات بشري و شرايط اجتماعي معين، برقرار ميشود و وابسته به زمان و نوع جامعهاي است كه مردم در آن بهسر ميبرند. اين معيارها با گذشت زمان و با تغيير نظامهاي اجتماعي بشر، تغيير ميکنند. به همين دليل امروز تقريبا همه قبول دارند كه بردهداري غلط است در حالي كه تورات و انجيل و قرآن آن را مجاز ميشمارند.
زن ستيزي يك مشخصه تمام اين اديان است. اين زن ستيزي تا بدان حد است كه حتي فعل و انفعالات بدني و جنسي زن مانند عادت ماهيانه را كثيف ميدانند. اديان بر فرودست بودن زن نسبت به مرد تاكيد ميگذارند و انواع و اقسام تحقيرها را نثار آنان ميكنند.
قرآن زنان و بردگان را جزو غنائم جنگي با ارزش حساب ميكند. زنان را تابع مردان و پستتر از آنان تصوير ميكند. ميگويد مردان بايد بر زنان تسلط داشته باشند و آنان را كنترل كنند. ميگويد، ارزش زن در آن است كه براي مرد بچه بياورد. با صراحت ميگويد كه زن بايد مطيع باشد، زن غير مطيع بايد توسط مرد كتك بخورد و غيره. محمد، هر وقت به صلاحش هست آيهاي از سوي «خدا» نازل ميكند و در ميان پيروان و يا مخالفان خود ترس مياندازد تا آنان را مطيع کند. انجيل ميگويد مردان بايد بر زنان مسلط باشند و آنان را به بند بكشند.
پيامبران و پدرسالاران دين يهود و مسيحيت، همه بردهدار بودند و بر دهها زن و معشوقه فرمان ميراندند. در تورات به ثروتمندان و طبقات حاكمه اين «حق الهي» داده شده كه فقرا و ضعفا را استثمار كنند، اربابان بر بردگان سلطه داشته باشند، مردان بر زنان ستم كنند.
دينِ سازمانيافته، بندگي و تسليم به وضعيت موجود را براي تودههاي مردم موعظه ميكند.  لنين رهبر کمونيست زماني گفت كه هر نظم اجتماعي ارتجاعي به دو چيز نياز دارد: جلاد و روحاني! آنها دست در دست يكديگر كار ميكنند. استفاده سيستماتيك و همهجانبه جمهوري اسلامي از دين بهعنوان ابزار سركوب و تبليغ تبعيت بردهوار از دولت، رواج خرافه و سنن و باورهاي عقب مانده، گواه حرف لنين است. جمهوري اسلامي عريانتر از هر رژيمي نقش جلاد و روحاني را به هم آميخت و بيشترين استفاده را از هر دو كرد.

چگونه بشر ميتواند از شر دين خلاص شود؟
تا زماني كه جامعه بشري بر پايه روابطِ اجتماعي خصمانه ميچرخد، تا زماني كه استثمار و ستم محو نشود، تا زماني كه سازمان اجتماعي بشر و روابطِ اجتماعي مانع از آن هستند كه بشر به درك درست از نيروهاي محركه واقعي درون طبيعت و جامعه نائل آيد و بر اين پايه عمل كند، بشر در كليت خود نخواهد توانست ماهيت اين «گرايش ديني» را درك كند و آن را داوطلبانه كنار بگذارد. براي اين كار طبقات تحت استثمار و ستم، كه نيروي بالقوه براي تغيير جامعة طبقاتي هستند، بايد به درك حقيقي از جهان و هستي بشر و اين كه چگونه ميتوان آن را تغيير داد دست يابند. افکار تودههاي مردم در جريان مبارزه عليه ستمگران بايد تغيير کند و علم رهائيبخش كمونيسم را اتخاذ كنند. فلسفه كمونيستي، ماترياليسم ديالكتيك نام دارد. اين فلسفه ميگويد همه چيز در اين جهان و كل هستي، از پديدههاي مادي و واقعي تشكيل شده است. غير از اين هيچ هستي ديگري موجود نيست. هيچ «روح» و «ماوراءالطبيعهاي» موجود نيست. ماترياليسم ديالکتيک  ميگويد ميان واقعيت مادي از يكسو و ايدههاي انسان از سوي ديگر، رابطه ديالكتيكي (يعني تاثيرگذاري متقابل) موجود است. به همين دليل وجود ايدههاي صحيح انقلابي (آگاهي انقلابي) در تغيير وضع جامعه و جهان تعيينكننده است. ماترياليسم ديالکتيک با هر شكل از ايدهآليسم و متافيزيك، با همه مقولههايي كه مستقل از واقعيت مادي و وراي آن هستند، مخالف است. با عقايدي كه يك نيروي ماوراءالطبيعه را آفريننده و نيروي محركه جهان ميدانند، مخالف است. با ايدههايي كه هيچ پايهاي در واقعيت ندارند، ضديت دارد. با هرگونه گرايش به تغيير ناپذير دانستن نظم موجود، با اعتقاد به وجود موجوداتي كه تمام و كمال و عالي و بدون تضاد هستند، مخالف است. ماترياليسم ماركسيستي با چنين دركهايي، منجمله دكترين و اعتقاد مذهبي، مخالف است. ماترياليسم ماركسيستي در واقع راهنماي همهجانبهترين تغيير انقلابي در جامعه است. همهجانبهترين تغيير انقلابي يعني محو كامل استثمار، ستم، تمايز طبقاتي و تخاصم اجتماعي و ايدههاي برخاسته از روابطِ متکي بر استثمار و ستم.

* اين مطلب گزيدهاي از مقالهاي بلندتر با همين عنوان است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر