۱۳۹۶ دی ۳, یکشنبه

افشاي بزرگتــرين دروغ‌هايي که عليه کمونيســم ساخته شده است


واقعیت کمونیسم


افشاي بزرگترين دروغهايي که عليه کمونيسم ساخته شده است

از نشریه آتش شماره 74


در اوضاع کنوني، يکي از راديکالترين مبارزات انقلابي عليه سرمايهداري، روشن کردن «ترازنامه واقعي کمونيسم و انقلاب سوسياليستي» است. به مناسبت صدمين سالگرد پيروزي انقلاب اکتبر در روسيه تحت رهبري لنين، حزب انقلابي آمريکا در نشرية «انقلاب» دست به افشاي بزرگترين دروغ هاي ساخته شده عليه کمونيسم، زد. در زير افشاي «دروغ شماره 4» را ترجمه کرده و در اختيار خوانندگان نشريه آتش قرار مي دهيم.

دروغ شماره 4: کمونيسم شکلي از توتاليتاريسم (تماميتگرايي) است. آدولف هيتلر و ژوزف استالين در پي تحميل سلطة «تام و تمام» بر جامعه بودند و اين کار را از طريق سرکوب هر جنبه از زندگي جامعه و فرد و ايدئولوژي کنترل فکري انجام مي دادند.

تئوري «توتاليتاريسم» (تماميتگرايي) کمونيسم را با فاشيسم مترادف ميکند ... ديکتاتوري پرولتاريا را با حاکميت فاشيستي يکسان ميپندارد ... و استالين و هيتلر را از يک جنس ميداند. اين تئوري، هيچ نيست مگر تحريف بيمارگونة واقعيت. اتحاد جماهير شوروي، آن زمان که سوسياليستي بود (از سال 1917 تا اواسط سالهاي 1950) و آلمان نازي (1932-1945) در کلية جوانب کليدي مانند، نظام اقتصادي، ساختارهاي سياسي و اجتماعي، اهداف و جهانبيني رهبري، قطب راهنماي ايدئولوژيک هر يک، طرق و راههاي جامعه و تجربة زندگي مردمِ اين جوامع، تفاوت صد و هشتاد درجه با يکديگر داشتند.
تئوري توتاليتاريسم مبتني بر دروغهاي شاخدار، تحريف روشها، اهداف، تاريخ و تجربة واقعي انقلاب کمونيستي است. اين تئوري، آلمان نازي را از پايههاي سرمايهداريش، جدا ميکند و عاجزانه روي پاي امپرياليسم ليبرالدموکرات ميافتد و آن را به عنوان عاليترين نقطهاي که جامعة بشري ميتواند به آن دست يابد پرستش مي کند و ميگويد، همه بايد بهسوي اين "قله" حرکت کنند. اين تئوري، جنايتهاي هولناک و ضد انساني امپرياليسم و استثمار وحشيانة صدها ميليون نفر در اعماق نظام سرمايهداري را پنهان ميکند.
با نفوذترين اثر به اصطلاح «آکادميک» که تئوري «توتاليتاريسم» را ارائه داده است، اثري است به نام «سرچشمههاي توتاليتاريسم» به قلم هانا آرنت1. باب آواکيان در کتاب «دموکراسي: آيا به جامعهاي بهتر از آن نميتوان دست يافت؟» بهطرزي نافذ هانا آرنت را نقد کرده و غير علمي بودن تئوري توتاليتاريسم را تشريح ميکند و نشان ميدهد که اين تئوري در خدمت به چه برنامهاي است.
درواقع آماج اصلي تئوري توتاليتاريسم، کمونيسم است. عمده عملکرد  ايدئولوژيک اين تئوري، تحريف انقلاب کمونيستي، القاي تصويري شيطاني از کمونيسم و تلاش براي آشتي دادن مردم با همين جهان مملو از وحشتها است.
بياييد نگاهي به واقعيتها بکنيم.


واقعيت شمارة يک: شوروي و آلمان نازي داراي خاستگاهها و سيستمهاي حاکميت طبقاتي متفاوت بودند.
- شوروي سوسياليستي، محصول يک انقلاب تودهاي، محصول شورش ميليونها نفر عليه جنگ جهاني اول که ويراني و کشتار ترسناکي به بار آورد و عليه جامعهاي سرکوبگر و ستمگر بود. انقلاب اکتبر 1917 تحت رهبري حزب بلشويک (کمونيست)، طبقة حاکمه و نخبگان سرمايهداري-امپرياليستي را سرنگون کرد و در جنگ داخلي (1918-1920) که پس از آن آغاز شد، بازماندة قدرت سياسي - نظامي آن طبقات را درهم شکست. انقلاب، ساختارهاي حکومتي نوين و ديکتاتوري پرولتاريا را آفريد. انقلاب، استثمارشوندگان و ستمديدگان پيشين را در اتحاد با اکثريت عظيم جامعه، قدرتمند کرد تا عهدهدار مسئوليت عظيمترِ ادارة جامعه شوند. جامعه سوسياليستي نوين، تغييرات و غليان اجتماعي- فرهنگي را تشويق و به جلو راند.
- هيتلر و جهانبيني نازي، عروج دوبارة امپراتوري آلمان بود که ميخواست شکست آلمان در جنگ جهاني اول در سال 1918 را با انتقامجويي جبران کند و مدعي «خلوص نژادي» آلمانيها بود.
طي سالهاي دهة 1920 هيتلر يک پاية اجتماعيِ تودهايِ ارتجاعي و نژادپرست را تحت فرماندهي خود بسيج و سازماندهي کرد. در نهايت، برنامهاش مورد حمايت بخشهايي از طبقة حاکمة سنتي سرمايهدار- امپرياليست آلمان قرار گرفت. حاکميت نازي بر پايههاي سرمايهداري صنعتي- ماليِ توسعهيافتة آلماني ساخته شد و هيتلر نخبگان اقتصادي- نظاميِ حاکم را پشت برنامة تبديل آلمان به قدرت امپراتوري معظم و مسلط جهان متحد کرد. حاکميت فاشيستي، تودههاي مردم را از کوچکترين حقوق محروم کرد، برخي قشرها را بهعنوان زبالههاي اجتماعي دستهبندي کرد و سرکوب و کنترل وحشيانهاي به راه انداخت که با سرکوب کمونيستها آغاز شد!


واقعيت شمارة 2: دو نظام اقتصادي بنيادا متفاوت
- انقلاب در شوروي راه را بر اولين اقتصاد سوسياليستي برنامهريزيشده باز کرد. برخلاف سرمايهداري، اين اقتصاد طبق اصول توليد براي نياز اجتماعي عمل ميکرد و نه طبق سود در فرماندهي نيازهاي مادي و فرهنگي مردم را تامين ميکرد و کارگران و دهقانان را در موقعيتهاي مسئوليت قرار ميداد. منابع، بهطور آگاهانه و نقشهمند براي توسعه يک اقتصاد همهجانبه تخصيص داده ميشدند. توسعة جهاني و استثمار جهاني يا مستعمره کردن مردم و مناطق مختلف جهان، نه قوة محرکة نظام اقتصادي شوروي بود و نه هرگز به دنبال آن بود. اتحاد شورويِ نوين، حق تعيين سرنوشت ملل را به رسميت شناخت، از مبارزات خلقهاي تحت استعمار و تحت سلطة امپرياليسم حمايت کرد  و به آنها ياري رساند.  
- اقتصاد آلمان تحت حاکميت هيتلر، نظام مالکيت سرمايهداري و کنترل و استثمار کار مزدي را حفظ و تقويت کرد و آن را تبديل به يک اقتصاد ميليتاريزة آدمخوار نمود. دولت امپرياليستي آلمان به دنبال آن بود که از طريق تصرف کشورها، جنگ و غارت، کنترل منابع و نيروي کار، بخش اعظم اروپا و ماوراي اروپا به زير سلطة خود درآورد.


واقعيت شمارة 3: يکي بشريت را از زنجيرهاي ستم رها و ديگري زنجيرهاي ستم را محکم کرد 
الف. زنان در جامعة شوروي و در آلمان
- برنامه حکومت نازي، منکوب کردن تام و تمام زنان بود. نازيها زنان را از نيروي کار بيرون راندند و برنامهشان تبديل زنان به مادران باردار و فرمانبردار سرزمين پدري بود. شعار حکومت نازي براي زنان «آشپزخانه، بچه، کليسا»2 بود. «رُل مدل» يا الگويي که در مدياي دولتي، نظام آموزشي و در فرهنگ تبليغ ميشد، مردِ «آريايي» بود: يعني، يک مرد پدرسالار و جنگسالارِ نژادپرست.
- موضع شوروي، رهايي زنان بود. در دهة 1920 و دهة 1930، جامعة شوروي  سنتها و الگوهاي جنسيتي سنتي که زنان را برده ميکرد، از جمله قانون شريعت را به چالش گرفت. حق طلاق و حق سقط جنين قانوني به سهولت در دسترس بود. در هيچ جامعة ديگر و در هيچ برهة تاريخ، مساله ريشهکن کردن ستم بر زن تا اين حد، برجسته نشده بود. زنان در شمار بزرگ و بينظير به نيروي کار پيوستند که از مراقبتهاي پس از زايمان و تسهيلات مهد کودک برخوردار بودند. تلاشهاي عظيمي شد تا در ميان ملل اقليت، مراقبتهاي پس از زايمان بهتر شود.
اما در اواسط دهة 1930 حکومت با مشاهدة خطر فزايندة جنگ، نياز به تثبيت جامعه را ديد و در اين راستا، برخي اقدامات اجتماعيِ راديکال را واژگون کرد و منع سقط جنين يکي از آنها بود. اين يک عقبگرد تاسفبار بود. اما زنان کماکان، نقش مهمي در حيات سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه بازي ميکردند.
ب. خلوص نژادي در مقابل برابري چند مليتي/چند نژادي
- هدف حکومت نازي برقرار کردن يک آلمان به اصطلاح «ابَر نژاد» و استيلاي آن بر اروپا و شرق بود.  اين حکومت، فقط آلمانيهايي را که بهاصطلاح «نژاد خوب» داشتند براي توليد مثل مناسب ميدانست. سياست اجتماعي نازيها اين بود که آلمانيهاي بهاصطلاح «نژادپست» (مثلا، معلولين، همجنسگرايان و غيره) را از طريق عقيمسازي و محروميت از درمان و بهداشت از بين ببرد. در نهايت، دولت نژادپرست نازي برنامة نسلکشيِ مردم يهود در آلمان و اروپا و ديگر گروههاي قومي و ملي را پيش گذاشت. هيتلر داستاني جعلي در مورد توطئة بلشويکي/کمونيستي و مردم يهود ساخته و تبليغ ميکرد و در پي انهدام هر دو بود.
- شوروي سوسياليستي اولين دولت چند مليتي براساس برابري ملل بود. اين دولت، تنوع قومي را ارزشمند دانسته و آن را تبليغ ميکرد. عليه «عظمتطلبي روس» کارزار راه ميانداخت. مناطق خودمختار براي ملل اقليت به وجود آورد. درحاليکه قبلا، اين ملل حتا حق استفاده از زبان خود را در مدارس و زندگي سياسي نداشتند. اما در دولت شوروي از اين حقوق بهرهمند شدند. در شوروي سوسياليستي، رهبري محلي و بومي تقويت ميشد و براي شکوفايي فرهنگ ملل اقليت تلاش ميشد. دانشمندان و معلمين شوروي، افسانة نژادهاي «برتر» و «پستتر» را پاره پاره کردند. در هيچ کجاي جهان چنين کاري نشده بود. در همان زمان، در ايالات متحده آمريکا جداسازي نژادي و عظمتطلبي نژاد سفيدپوست، قانون حاکم در مملکت بود؛ لينچ سياهان امري معمول بود و يهوديان  همواره در معرض تبعيض قرار داشتند. شوروي سوسياليستي، پيگرد و آزار مردم يهود را متوقف کرد. بايد گفت: آقايان و خانمهاي «توتاليتاري» شما خوب ميدانيد که اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در جنگ جهاني دوم، تنها کشوري بود که فعالانه جان شمار عظيمي از مردم يهود را نجات داد. در جنگ جهاني دوم، ارتش سرخ شوروي به هر نقطه از اروپاي شرقي وارد شد، يهوديان را نجات داده و تحت حمايت خود گرفت. اما ارتش آلمان نازي، با ورود به هر نقطه، دست به قتل عام يهوديان زد. اين يک واقعيت انکارناپذير است: دويست هزار يهودي لهستاني بهعلت ورود ارتش سرخ شوروي به لهستان در سال 1949 و در دست گرفتن کنترل آن کشور، از هولوکاست آلماني نجات يافتند. 


واقعيت شمارة 4: در اتحاد شوروي «اردوي مرگ» وجود نداشت
در سالهاي 1936-1938 خطر تهاجم بزرگ آلمان به شوروي در حال افزايش بود. دولت سوسياليستي، عمليات پليسي براي ممانعت از نفوذ ضد انقلاب به راه انداخت. آماج اين کارزارها بيش از اندازه بزرگ شد و در جريان آن، حقوق مردم لگدمال شد و بيگناهان زيادي دستگير و اعدام شدند. (ما در مورد دلايل و درسهاي اين واقعه در نوشتة ديگري در مورد استالين، به اين واقعه خواهيم پرداخت). اما در شوروي، هرگز «اردوي مرگ» موجود نبود. اين ادعا که استالين «ميليونها» نفر را اعدام کرد، افسانة خالص است. هيچ گروه قومي هرگز آماج انهدام نبود و هيچ ملتي آماج حبس تودهاي قرار نگرفت (يعني، آنطورکه امروز در ايالات متحده در رابطه با آمريکاييهاي آفريقاييتبار انجام ميشود).


واقعيت شمارة 5: چه کشوري نقش تعيينکننده را در شکست هيتلر بازي کرد؟
اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي و آلمان نازي سرمايهداري- امپرياليستي در تخاصم مرگ و زندگي با يکديگر قرار داشتند. يکي از مشکلات جديِ تئوري توتاليتاريسم، در مترادف کردن هيتلر و استالين، ناديده گرفتن همين واقعيت است. در سال 1941، آلمان به اتحاد شوروي حمله کرد. جنگ عظيمِ فتح و ويرانيِ آلمان عليه شوروي، در تاريخ بشر ديده نشده بود. هيتلر براي سربازانش روشن کرده بود که براي پيشبرد يک جنگ نابودکنندة تام و تمام عليه شوروي بايد کلية اصول انساني را دور بريزند. بار اصلي ماشين جنگي آلمان نازي را اتحاد شوروي بر دوش کشيد. تحت رهبري استالين، ارتش سرخ شوروي و مردم شوروي نه تنها با شجاعت اين تهاجم را شکست داده و عقب راندند بلکه نقش کليدي در مغلوب کردن هيتلر بازي کردند. هزينة اين جنگ براي شوروي، جان باختن 26 ميليون نفر از مردم آن از جمله 11 ميليون سرباز، بود.


واقعيت شمارة 6: دو شيوة تفکر متفاوت
کمونيسم يک علم است. کمونيسم، انترناسيوناليستي است. در کمونيسم، پژوهش علمي- تعقلي و کسب درک علمي- تعقلي در مورد واقعيت، الزامي است. هدف کمونيسم، تغيير واقعيت موجود و آفريدن جهاني است که از استثمار و ستم آزاد است و اين امر را بر پاية وجود پتانسيل واقعي در جهان براي ايجاد چنين دنيايي و با تکيه بر مبارزة آگاهانة بشريت تحت ستم و همة کساني که آرزوي ايجاد چنان جهاني را دارند، پيش ميبرد. درحاليکه...
جهانبيني نازي پايه در مفاهيم «خاک و خون» آلماني، خلوص نژادي، برتري مردان، نفرت از تفکر نقادانه و تحقير آن و ضديت کامل با خِرَد داشت.

نتيجهگيري کنيم:
تئوري توتاليتاريسم، بهلحاظ محتواي فکري توخالي است و مبتني بر شواهد تجربي نيست. يک ياوهگوييِ پر نفوذ است که لطمات عظيمي زده است. اتهام «توتاليتاريسم» عليه کمونيسم اين است که کمونيسم يک «ايدهآل تخيلي است که تبديل به جنون شد». اين تئوري، مهرهاي مهم در زرادخانة ايدئولوژيک بورژوازي عليه کمونيسم است و اعلام ميکند: از انقلاب کمونيستي دوري کنيد، به دنبال جهاني که بنيادا متفاوت و بهتر از جهان کنوني است نرويد، تلاش نکنيد ارزشها و تفکرات مردم را بهسمت بهتر، تغيير دهيد و اگر چنين کنيد، اوضاع بدتر خواهد شد و روياها تبديل به کابوس خواهند شد. پس، زنده باد وضع موجود.
«آتش»
پيشنهاد براي مطالعه:
- باب آواکيان، دموکراسي: آيا به جامعهاي بهتر از آن نميتوان دست يافت؟ 1986. بهويژه فصل 6 تحت عنوان: تئوري توتاليتاريسم و نقش سياسي آن.
- باب آواکيان فيلم سخنراني. 2003، انقلاب: چرا لازم است، چرا ممکن است و براي چيست؟ بهويژه بخش سوم تحت عنوان: آيا کمونيسم توليتاريسم است؟
- ريموند لوتا، مصاحبه 2014. «انقلاب کمونيستي و راه واقعي بهسوي رهايي: شما نميدانيد آنچه در مورد کمونيسم "ميدانيد" ...  به فارسي تحت عنوان «تاريخ واقعي کمونيسم» بهشکل کتاب، در سايت حزب کمونيست ايران (م.ل.م) موجود است.
- باب آواکيان، 3 دسامبر 2006،  سه جهان آلترناتيو. ترجمه فارسي با همين عنوان در سايت حزب کمونيست ايران (م.ل.م) موجود است.


پانوشت:
1. Hannah Arendt, The Origins of Totalitarianism.

2. “Kitchen, children, church”  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر