۱۳۹۶ آبان ۱۴, یکشنبه

گزارشي از بلوچستان بخش اول



                 جايی که از هر تار و پودش نياز به انقلاب و يک زندگي انساني، فرياد زده ميشود!

میترا زارعی 

از نشریه آتش - شماره 70 


براي يک پژوهش به بلوچستان رفتيم. ميخواستيم مطالعات در موردِ وضعيت اقتصادي اجتماعي و فرهنگي آنجا را با مشاهدات ميداني سنجش کنيم. بلوچستان جنوبي عقب‌‌افتادهترين بخش بلوچستان است. از بندر چابهار شروع شده و تا 250، 300 کيلومتري بهعمق ميرود. پس از چند سال به اينجا که در دوران دانشجويي محل رفتوآمدمان بود باز ميگشتيم. اميد داشتيم چيزهايي تغيير کرده باشد. حداقل، کمي اوضاع بهتر شده باشد. اما اميدي واهي بود.
فرودگاه چابهار (در واقع فرودگاه کنارک که حوالي 30 کيلومتري شهرِ چابهار قرار دارد)، همان فرودگاه بينوا و کوچک و بي‌‌چيزي بود که پيشتر ديده بوديم. بخشي از کناره مسير کنارک تا چابهار ريگزاري خشک و آفتابسوخته است با کپرهايي ساخته شده از برگ درختان نخل. بخشي ديگر نزديک به ساحل زيبا و آبي رنگ قرار دارد با خانههاي ويلايي رو به درياي آرام و تميز که قيمتهاي چند ميلياردياش با مناطق پولداري تهران برابري ميکند. نمادِ عريانِ شکافِ عظيم طبقاتي و تراکمِ فقر و ثروت در کنارِ هم. پدر يکي از دوستان که بلوچ است ميگفت «مدتي است پولدارهاي تهراني اينجا را براي تفريح کشف کردهاند. چون ساکت و آرام است. آلودگي هوا نيست. دريا تميز است. بهخاطر گرماي هوا از اين ويلاها فقط چند هفته در سال و عموما در فصل زمستان استفاده ميشود و مابقي ايامِ سال خالي از سکنه است.»
چندينجا تاکسي عوض کرديم. از چند «بُرجک» چک و کنترل رد شديم با نگهبانان فارس که به هر غيرِفارس و به مردم بومي مانندِ «دزد و قاچاقچي» برخورد ميکردند.
پس از ساعتها رسيديم به يکي از روستاها که قصد ديدنش را داشتيم. روستا که چه بگوئيم. بياباني خشک که مردم با استفاده از سيمان تهيهشده از کوهستانهاي مجاور، چهارديوارياي براي خود در کنار زمينهاي کوچکِ کشاورزي، سر همبندي کردهاند: نامتجانس، زشت و بدون هيچ نقشهاي.
جمهوري اسلامي ميگويد آب لولهکشي در اختيارِ اين مردم قرار داده است. اما دروغ ميگويد. آب را خودِ مردم با زحمت و هزار ترفند و با هزينه خودشان از رودخانه يا چاه تهيه ميکنند. با بشکه. با شلنگ. با دبه و گاه با کاسه و کوزهاي بر شانه. براي کشاورزي و يا مصرف خانواده. و اگر اصلا آبي باشد! وقتي بارندگي نيست رودخانه خشک شده، چاه کمآب شده و زندگي از جهنم بدتر مي شود.
روستاي ما 170 خانوار دارد. خانوارهايي تکهپاره شده. تعداد زنانِ سرپرست خانواده به نسبتِ جمعيت زياد است که سرپناهشان را نزديک به اقوام برپا کردهاند چون به حمايت جمعي نياز دارند. مردان خانوار يکي در مسقط کار ميکند، ديگري در قطر و آن يکي در دوبي، يکي در ايالت سند در پاکستان و ديگري ماهيگيري در شهرهاي حاشيه خليج. «خوششانس»ترينها آنهايي هستند که درونِ همين مرز، کارگري ميکنند. هرچند فرسنگها دور از خانواده. مکانيکي 17 ساله که از 8 سالگي کار کرده از شرايط کارش گفت: «نزديک مرز کار ميکنم. با 15 نفر ديگر در يک گاراژ. در يک اتاق ميخوابيم. گرما کشنده است. صاحبکار کتک ميزند... هيچ کوفتي در آنجا نيست. حتا يک فضاي سبز که برويم چرخي بزنيم...».
دغدغههاي مردم، ارتباطي با مشغلههاي طبقه متوسط شهرنشين ندارد. اگر هيچ خبري را دنبال نکنند حتما اخبار مربوط به ماهيگيران و «دزدانِ دريايي» و به  اسارت گرفتن آنان را دنبال ميکنند. چون زندگي و سرنوشت کل خانواده به اين مربوط است.
زنان روستا تجسمِ عيني ستم بر زنان در مناطق روستايياند و کل امورات خانواده پرجمعيت را ميگردانند. نان بپز. انبوه رختها را بشور. جارو بکن. شير بز را بگير. از کوچکهاي عضو خانواده نگهداري بکن و... از 6 صبح تا 1 نيمهشب. کار و فقط کار. روابط پدرسالارانه و قراردادهاي اجتماعي سنتي و غير انساني، غالب است. ازدواجهاي ترتيب داده شده و زود هنگام، رواج و سنت منطقه است. زنان بهواقع بهجز «ماشين جوجهکشي» و کارگرانِ بيجيره و مواجب نيستند و از 13، 14 سالگي ميزايند و کار ميکنند. در گرماي بالاي چهل درجه مجبورند لباسهاي سنتي و سنگين و آئينهکاريشده بپوشند. به تن کردن پوششي سبکتر و ملايمتر تبديل به يکي از آرزوهايشان شده است. اما مذهب و سنتهاي عقبافتاده مليتي اجازه نميدهد. سن زنان هرچه بالاتر، اغلب معترضتر. با زنِ مسني همراه شديم که به استعاره «روحِ پيشروي» اينجا بود. عليه سنتهاي عقبمانده حرف ميزد. به نوادههايش ميگفت با مرداني که سن خيلي بالاتري از شما دارند ازدواج نکنيد. اگر زن ديگري روي شما آوردند، طلاق بگيريد. اگر شما را کتک زدند، شما هم کتک بزنيد. ميگفت درس بخوانيد و معلم بشويد. کمتر از 27  سالگي ازدواج نکنيد. اينها زناني هستند که خود تجربههاي سنگيني را از سر گذرانده و به آگاهيهايي دستيافتهاند و نميخواهند ماترکِ تلخِ آنان به فرزندان و نوادههايشان منتقل شود.
از ميوه و بازارهاي پر و پيمان که در شهرهاي بزرگ ميبينيم مطلقا اثري نيست. حتا در روستاهاي بزرگتر که سري زديم. اينطور بود که علت برخي بيماريهاي تقريبا همهگيرِ ناشي از کمبود انواع ويتامينها را فهميديم. از شبکوري تا بيماريهاي ديگر. خوراک مردم عمدتا سبزيجاتي مانند کدو و باميه و برخي محصولات محلي يا خرما است که در زمين خودشان توليد ميشود. هر از گاهي ماهيفروشِ دورهگرد به روستا ميآيد و ماهي ميفروشد. ميگوي اين منطقه از عاليترينها در نوع خودش در سطحِ جهاني است و وسيعا صادر ميشود و يا در بازارهاي گرانقيمت شهرهاي بزرگ با بهايي چندين برابرِ قيمت محل به فروش ميرسد. اما سفره مردمِ محلي رنگِ ميگو نديده است. پروتئينِ مورد نيازِ مردم هر از گاهي از ماهي و مرغ و در مواقع استثنايي از گوشت بز که به دهها دليل «خداي واقعي» در اين منطقه است، تامين ميشود. يکي از رفقا به استعاره ميگفت: «شايد بههمين دليل است که وقتي موسي، قوم بنياسرائيل را در ميان بياباني خشک ترک کرد و به کوه رفت تا "ده فرماناش" را بياورد، تودههاي مردم "بز طلايي" ساختند و او را پرستش کردند. چون در آن شرايط فقط با بز و محصولاتش ميتوانستند زنده بمانند!».
آبي که مينوشند کِدر و خطرناک ناسالم است. اما براي ميهمانان، سخاوتمندانه آب معدني تهيه کردهاند...
ادامه دارد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر