۱۳۹۶ آذر ۵, یکشنبه

حزب زدایی از انقلاب اکتبر!



واقعیت کمونیسم چیست؟

حزب زدایی از انقلاب اکتبر!

 

از نشریه آتش شماره  73


رمز ماندگاري و تازه بودنِ انقلاب اکتبر پس از صدسال، دقيقا در اين است که اين انقلاب مبشر و منادي آيندة کمونيستي بود که هنوز تحقق آن عاجلترين و ضروريترين عمل مقابل جامعة بشري است. همين ضرورت و پاسخ به آن، جبرا مهمترين خط تمايز ميان پيشاهنگ بودن و يا واپسگرا بودن در هر عرصه از حيات اجتماعي است. از تئوري و پراتيک سياسي تا کوششهاي هنري.
چندين دهه کارزار تحريف و دروغ و حملات شنيع عليه کمونيسم و تاريخ انقلابهاي سوسياليستي، توسط بورژوازي بينالمللي در جريان است. امروز، بازار کارزارهاي ضد کمونيستي پرهياهو از نوع چند دهة گذشته، چندان گرم نيست. گويي متوليان نظام سرمايهداري که از هر پنجهشان خون و چرک عليه بشريت فوران ميزند، متوجه شدهاند بهتر است ميدان را در اين زمينه به خردهبورژوازي واگذار کنند.
برخي از اين نيروي طبقاتي، آشکارا تجربة انقلاب اکتبر را فاجعه يا تراژدي مي داند. برخي ديگر، موضع «وسط» ميگيرد. برخي ديگر در مقام «حامي» ظاهر شده و جوهر کمونيستي انقلاب اکتبر را تهي کرده و آن را «دموکراتيزه» ميکند. در کل، سه مولفة تعيينکنندة انقلاب اکتبر، شامل «نقد» و تحريف شده و برخي اوقات کاملا سانسور ميشود: اين سه مولفه از اين قرارست:
نقش تعيينکننده رهبري کمونيستي در پيروزي انقلاب اکتبر، ديکتاتوري پرولتاريا، جنگ انقلابي تحت رهبري حزب کمونيست.
در اين زمينه نگاهي کنيم به همايشها و مقالاتي که به مناسبت صدمين سالگرد انقلاب اکتبر برگزار و نوشته شد.
محسن حکيمي در اين زمينه، هم سخنران همايشهايي بود و هم نويسنده مقالاتي.
لب کلام وي  در «همايش بازخواني انقلاب روسيه و تأثيرات آن بر ايران»1 اين بود که «انقلاب اکتبر» اگر نه فاجعه اما تراژدي بزرگي بود! زيرا به گفتة او جنبش کارگري به زير رهبري حزب بلشويک رفت و «استقلال» خود را از کف داد.
براي اينکه معناي واقعي حرف حکيمي را بفهميم، بايد بدانيم که قبل از تثبيت رهبري لنين و بلشويکها بر جنبش کارگري، اين جنبش تحت رهبري احزاب خردهبورژوازي (منشويکها و اسآرها) از «حکومت موقت» بورژوازي که در فوريه 1917 پس از سرنگوني تزار به قدرت رسيده بود حمايت ميکرد. بنابراين محسن حکيمي، منحرف شدن جنبش کارگري از مسير بورژوايي که تحت رهبري احزاب خردهبورژوا بود را از کف رفتن «استقلال» اين جنبش ميداند.
وي در اين سخنراني گفت: «انقلابي کارگري که... پيشتر طومار استبداد تزاري را در هم پيچيده بود، زير سلطه جرياني سياسي قرار گرفت که محصول پس‌رفت کمونيسم مارکس بود و سه مشخصه مهم داشت: ايدئولوژيک کردن جنبش کارگري؛ حزبي کردن آن؛ و نشاندن سرمايهداري دولتي بهجاي سرمايه‌داري خصوصي به نام و زير پوشش سوسياليسم. درواقع آنچه لنين از آن بهعنوان «ديکتاتوري پرولتاريا» نام ميبُرد چيزي جز ديکتاتوري حزب بلشويک نبود.»  از نظر او، «فاجعة انقلاب اکتبر» نقض تعبيرِ مارکسي از کمونيسم و «آويزان شدن طبقه کارگر به اين يا آن ايدئولوژي و مبارزه فرقهاي و توطئهگرانه «انقلابيون حرفهاي» براي پياده کردن اصول ايدئولوژيک» بود.2
چنين سخني از حکيمي عجيب نيست. او ساليان درازي است که رسالت خود را حزبزدايي (درواقع، کمونيسمزدايي) از جنبش کارگري ميداند و به کارگران مبارز هشدار مي دهد که مبادا تبديل به مبارزين کمونيست انقلابي متشکل در يک حزب کمونيست شوند و به افرادي که خود را کمونيست مي‌دانند هشدار ميدهد که مبادا تبديل به «انقلابيون حرفهاي» متشکل در يک حزب کمونيست شوند. تئوريسازيهاي «مارکسيستي» او براي رهنمود دادن به «پراکسيس استقلال» اين است: «به نظر مارکس، هر کارگري يک کمونيست «درخود» و هر کمونيستي يک کارگر «براي خود» است.» يعني، کارگران به صرف کارگر بودن «کمونيست» هستند و ديگراني که کارگر نيستند به صرف حمايت از کارگران، کارگر مي شوند!
اما محسن حکيمي نيازي به آرايش نظريات ضد کمونيستي خود با ادبيات مارکسيستي ندارد. اين رهنمودها از جهانبيني ايشان برميخيزد که اصلا نيازي به تغيير انقلابي جهان نميبيند. براي وي، مقاومت و مبارزة کارگران در محدودة تنگ مبارزه براي «حق خودشان» کافي است و کمونيست هم کسي است که اين مبارزه را پيگيرانه حمايت کرده و پيش ميبرد و نه کسي که کارگران را از اين حصار تنگ مبارزاتي بيرون آورده و تبديل به مبارزين راه رهايي بشريت ميکند. بنابراين، به اعتقاد حکيمي، نهتنها کارگران و جنبش ضد سرمايهداري آنان نياز به رهبري حزب کمونيست ندارد بلکه نياز به حزبزدايي دارند و استقلال از حزب عين اصالت انقلابي است.
اما اين تفکر در بهترين حالت يک توهم خردهبورژوايي است. هيچ حرکتي در هيچ نقطه از تاريخ سرمايهداري، بدون رهبري کمونيستي، تغيير جدي و بنيادين در شرايط ستم و استثمار بهوجود نياورده است و نميتواند بهوجود آورد. اين يک اصل علمي است. يعني، بازتاب و بيان تئوريکِ واقعيت است. اهميت طبقة کارگر در آن است که به علت موقعيت عيني اجتماعياش پتانسيل آن را دارد که به ستون فقرات جنبشي تبديل شود که هدفي تاريخي- جهاني دارد: رهبري کل بشريت بهسمت هدف استقرار جامعه کمونيستي در جهان. اين جنبش، بهخاطر هدفش، جنبش کمونيستي نام دارد و مولفة تعيينکنندة آن علم کمونيسم و احزاب کمونيست است که بر اساس اين علم، تودههاي کارگر و ديگر ستمديدگان را در راه مبارزه براي اين هدف آگاه و سازماندهي ميکند. هر نوع استقلالي از اين جنبش، يعني وابستگي به وضع موجود.
آگاهي طبقاتي پرولتاريا هيچ نيست مگر آگاهي به اين واقعيت مادي و عيني و عمل کردن بر روي اين ضرورت و امکان آن. اين آگاهي در کمونيسم علمي فشرده شده است که مانند هر علم ديگر، کاشف و فرمولهکننده داشته و مرتبا تکامل يافته است و بايد بيشتر هم تکامل بيابد. آنهايي که اين حقيقت را درک کرده و در دست گرفته و به طور منظم و متشکل آن را بهکار ميبرند، کمونيست هستند. حال خاستگاه طبقاتي/اجتماعيشان کارگري باشد يا نباشد.
آنچه بخش مهمي از کارگران روسيه را قبل از انقلاب اکتبر و در آستانة آن، کمونيست کرد کارگر بودنشان نبود. بلکه فعاليت شبانهروزي لنين و کمونيستهاي حزب بلشويک بود که فکرِ کمونيسم را به ميان آنها ميبردند و آنان را آگاه به ابزار، روشها و اهداف انقلاب کمونيستي کرده و در حزب متشکل ميکردند. براي اين کار بلشويکها روزنامهاي منتشر کرده و در سراسر روسيه با استفاده از مجاري زيرزميني و قانوني در ميان تودهها پخش ميکردند. هدف از اين کار آماده کردن اذهان و سازمان دادن نيروها براي کسب قدرت دولتي و اعمال قدرت براي بناي جامعه سوسياليستي بود. فاجعه براي طبقة کارگر، در صورتي رخ ميداد که لنين در سال 1917  با قاطعيت مسئوليت انقلابي و رهبري انقلاب را در دست نميگرفت. باب آواکيان خط تمايز مهمي را براي همة کمونيستها جلو ميگذارد:
«انقلاب روسيه و همة انقلابهاي پرولتري بهطرزي پر قدرت درستي نظريهاي را که لنين در اثر «چه بايد کرد؟» پيش گذاشت نشان دادند. اينکه حزب هرچه سازمانيافتهتر و متمرکزتر باشد، هرچه بيشتر يک پيشاهنگ واقعي انقلابيون باشد، بههمان اندازه نقش و ابتکار عمل تودهها در مبارزة انقلابي بيشتر خواهد بود. بدون وجود چنين حزبي تا کنون هيچ انقلابي صورت نگرفته و در هيچکجا، فقدان چنين حزبي موجب رها شدن ابتکار عمل تودههاي تحت ستم در يک مبارزة آگاهانة انقلابي نشده است.» (آواکيان. بيسيکس شماره 6:1 نقل شده در مقالة: ترازنامة واقعي کمونيسم و انقلاب سوسياليستي. افشاي بزرگترين دروغ هاي ضد کمونيستي. نشريه انقلاب. ارگان مرکزي حزب کمونيست انقلابي آمريکا)3

مارکس، لنين و ديکتاتوري پرولتاريا
آقاي حکيمي تلاش مي کند «دموکراسي مارکس» را در مقابل «ديکتاتوري لنين» بگذارد. در واقع کتابي که اخيرا با عنوانِ «دگرديسي کمونيسم مارکس» انتشار داده به اين مبحث هم اختصاص دارد. جنبش کمونيستي، جنبشي براي استقرار کمونيسم است. اين جنبش به خاطر ماهيت مبارزه طبقاتي (يعني، به اين علت که طبقة حاکم به سادگي از حاکميت و نظام اجتماعي خود دست نميکشد) بسيار اقتدارگرا است. مارکس خصلت و وظايف انقلاب سوسياليستي را بهطور کلي اما روشن تعريف کرد و گفت سوسياليسم تحت ديکتاتوري پرولتاريا بايد هدفِ محو کلية تمايزات طبقاتي، همة روابط توليدي که اين تمايزات را توليد ميکنند، نابودي کلية روابط اجتماعي ستمگرانه و افکار ستمگرانه را بهپيش ببرد.
انقلاب اکتبر، تحت رهبري لنين و حزب کمونيست يک دولت طبقاتي نوين را به قدرت رساند. اين دولت، مانند همة دولتهاي ديگر، يک ديکتاتوري طبقاتي بود اما اين بار، ديکتاتوريِ طبقهاي که آخرين طبقه در تاريخ است. هرچند اين انقلاب در طول راه، خطاهاي جدي مرتکب شد و بالاخره شکست خورد اما دستاوردهايش در راه نابودي ستم و استثمار، خارقالعاده بود و در اين راه، نقطه عزيمت غير قابل انکاري را تثبيت کرد. اين واقعيت جهان را به لرزه در آورد، نور اميد در دل صدها ميليون انسان تحت ستم و استثمار در سراسر جهان کاشت و افق روشنِ پايان دادن به نظام طبقاتي را نشان داد. اين واقعه، چنان انفجار قدرتمندي بود که مائوتسه دون گفت: «توپهاي اکتبر، مارکسيسم را به چين آورد».

انقلاب اکتبر و جنگ انقلابي تحت رهبري حزب کمونيست
پيروزي انقلاب اکتبر، بدون جنگ انقلابي که تحت رهبري شخص لنين پيش برده شد امکان نداشت. قيام اكتبر بر مبناي تصميم آگاهانه يك حزب و رهبر آن بهوقوع پيوست. اين انقلاب نه امري خودجوش بود و نه امتداد تک خطي و سرراستِ سالها کار سياسي و تشکيلاتي بلشويکها در ميان تودهها. لنين، براساس تحليل ماترياليست ديالکتيکي از اوضاع، پيشبينيِ حملة بورژوازي داخلي و بينالمللي براي سرکوب انقلاب، تحليل از صفآرايي نيروهاي متزلزل سياسي، شناخت از پتانسيل و روحيه تودهها و ارزيابي علمي وعيني از موقعيت حزب بلشويک تشخيص داد که  مبارزة سياسي انقلابي بايد يک جهش بزرگ به مبارزة نظامي انقلابي کند. تصويرسازي برخي جريانهاي چپ از اين مسير که گويي اول كارگران جنبش اعتصابي راه انداختند، تشکلهاي تودهاي شورايي به راه افتاد و بعد بهطور خودجوش دست به قيام زدند يا اينکه طي ساليان طولاني قواي بلشويکها ذره ذره جمع شد و يک باره دريا شد و دولت طبقة بورژوازي حاکم در آن غرق شد، واقعيت ندارد. اين سناريوها، پيچيدگي اوضاع و نقش تعيينکنندة رهبري لنين و حزب بلشويک در گذراندن انقلاب از پيچ و خمها و تشخيص جهشها و گسستها را کاملا حذف ميکنند تا منطبق بر خيالات و توهماتشان گردد. واضح است که وجود يک جنبش تودهاي و گسترده از تودههاي کارگر و دهقان و قشرهاي ديگر که خواهان تغيير جدي و سرنگوني وضع موجود بودند عامل بسيار مهمي بود. اما اين خشم و خواست بدون رهبري لنين و

حزبزدايي از انقلاب اکـــتبر!
بلشويکها به انقلاب اکتبر منتهي نميشد. واضح است که تواناييِ بلشويکها در جهش دادن به مبارزه طبقاتي پرولتاريا به سطح كسب قدرت از طريق قهر انقلابي، خود ثمره يك كار درازمدت انقلابي بود. اما محتواي اين کار درازمدت انقلابي تمايز جدي با محتواي کار درازمدت احزابي مانند منشويکها داشت. سال‌ها كار و فعاليت اكونوميستي منشويكها و كار مسلحانه جدا از تودهها که گاها توسط جريان اسآر پيش برده ميشد، هرگز به يک جنگ انقلابي و درهم شکستن ماشين دولت بورژوازي منتهي نميشد. کار درازمدت بلشويکها تحت رهبري لنين، فعاليتي بود كه در هستة مرکزي آن، تلاش براي کمونيست كردن يك بخش از طبقه كارگر قرار داشت. مبارزه طولاني عليه خطهاي راست و اكونوميستي در مورد هدف و مضمون و روش پرولتاريا در انقلاب و به  وجود آوردن يك حزب كمونيست مولفهاي تعيينکننده در اين فرآيند تدارک و آمادگي و تسريع بود. توان لنين و حزب تحت رهبري او طي سالها كار آگاهانه و خلاف جريان عليه خطهاي راست و اکونوميستي و ديگر خطها که بيان جهانبيني خردهبورژوازي بودند، شکل گرفته بود.
قيام اكتبر در مسکو، پيشدرآمدي داشت كه جنگِ تحت رهبري بلشويكها با ژنرال كورنيلوف در سنپطرزبورگ بود. لنين اعلام کرد، مبارزه به جايي رسيده است که اکنون دو اردوي نظامي بايد با هم دست و پنجه نرم كنند و در ماه ژوئيه 1917 وارد سنپترز بورگ شد تا درهم شكستن حمله ژنرال كورنيلوف را سازمان دهد. اين برخورد نظامي به سرعت ذهن كارگران را به روي مسالة كسب قدرت از طريق قهر متمرکز کرد. اينجا نقطه چرخش در افزايش نفوذ بلشويك‌ها بود. خودِ اين جنگ عليه دشمن، عامل مهمي در بيرون کشيدن تودههاي شوراهاي کارگران و دهقانان از زير نفوذ منشويکها و اسآرها  و تحکيم رهبري لنين در شوراهاي کارگري و دهقاني و حتا در خود حزب بلشويک بود.
لنين کيفيتا بيشتر و روشنتر از ديگر رهبران بلشويک اين حقيقت استراتژيک را درک کرده بود که پرولتاريا بدون ارتش و دست زدن به جنگ سازمانيافته و رهبريشده به قدرت نخواهد رسيد بلكه بهطرز اسفناكي به او خيانت خواهد شد. بورژوازي با تمام قوا حيلهگري ميكرد. كرنسكي رئيس «دولت موقت» و نمايندة بورژوازي روسيه بود که در نتيجة سرنگوني سلطنت تزار به قدرت رسيده و حتا عضو حزب سوسياليستهاي انقلابي يعني (اسآرها) شده بود که رضايت تودههاي کارگر و دهقان را جلب بکند. تمام قدرتهاي امپرياليستي آشكارا به کرنسکي ماموريت داده بودند كه انقلاب را در سطح بركناري تزار متوقف کند. در اين ميان منشويكها و اسارها نقش دستيار كرنسكي را بازي ميكردند و وعدههاي عوامفريبانه اين دولت را به ميان كارگران و دهقانان ميبردند. بدون استواري بر روي هدف کسب قدرت سياسي و استقرار دولت سوسياليستي از طريق استراتژي انقلاب قهرآميز براي درهم شكستن تمام و كمال دولت و كسب كامل قدرت سياسي براي طبقه كارگر تحت رهبري حزب كمونيست، نه درهم شكستن اين همه حيلهگري و مانور سياسي و توهمهاي زهرآلود ممكن بود و نه منحرف كردن سير خودبهخودي مبارزه كارگري به سطح جنگ انقلابي براي كسب قدرت سياسي. خط سياسي ايدئولوژيك لنين تعيينکننده بود که بتواند حزب بلشويك را در آن ماههاي فشرده كه ارزش بيست سال داشتنند، براي عوض كردن چرخ تاريخ بسيج كند و به ميدان بياورد.
بسياري از روشنفکران خردهبورژوا، اين وضعيت را كيش شخصيت يا اقتدارگرايي لنين ميدانند. اما بهتر است بگوييم كيش خط صحيح و اقتدار خط صحيح و براي به اقتدار رسيدن پرولتارياي انقلابي و متحدانش با هدف رهايي بشريت از نظام طبقاتي.

«آتش» 


پانوشت:

.1  در خانه انديشمندان علوم انساني (26 و 27 مهر 96)
 .2 او گفت، انقلاب اکتبر «نتيجه دگرديسي کمونيسم مارکس، ايدئولوژيک کردن و حزبي کردن (يا فرقهاي کردن) جنبش کارگري روسيه بود.»
3. BAsics 6:1
Setting the Record Straight on Communism and Socialist Revolution
REFUTING THE BIGGEST LIES AGAINST COMMUNISM
October 30, 2017 | Revolution Newspaper | revcom.us

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر