۱۳۹۵ تیر ۸, سه‌شنبه

پنجاه سال پس از «انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريايي»


از نشریه آتش شماره 56



پنجاه سال پس از «انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريايي»


پنجاه سال از انقلابي که هنوز عاليترين قلهي مبارزهي طبقاتي در تاريخ بشر براي دست يافتن به جامعهي جهاني کمونيسم است، ميگذرد. «انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريايي» در چين (1966-1976) در نوع خود، انقلابي بيسابقه بود؛ زيرا در درون يک کشور سوسياليستي انجام شد. بههمينعلت، «انقلاب در انقلاب» نيز خوانده ميشود. بهجرات ميتوان گفت که بورژوازي بينالمللي، هرگز عليه هيچ واقعهي تاريخي ديگر بهاندازهي اين انقلاب، تبليغات دروغ و لجنپراکني نکرده است. اما فاجعه آنجاست که حتا در ميان جريانهايي که خود را «کمونيست» و «ضد سرمايهداري» ميخوانند، ناآگاهي و جهل گستردهاي در مورد واقعيت اين انقلاب و تئوري و پراتيک آن موجود است.
چرا چين سوسياليستي نياز به يک «انقلاب در انقلاب» داشت؟ زيرا خطر احياي سرمايهداري در آن بهوجود آمده بود. در داخل نظام سوسياليستي، يک بورژوازي جديد شکل گرفته بود که نمايندگان و سخنگويان خود را در دولت سوسياليستي و حزب کمونيست داشت. پيش از اين، احياي سرمايهداري در شوروي ( اواسط دههي 1950) تلنگر محکم و بيدارکنندهاي به مائوتسه دون و رفقايش زده بود. رهبران کمونيست چين تحت رهبري مائوتسه دون، شروع به کنکاش عميق در مورد خصلت جامعهي سوسياليستي و شکنندگيها و محدوديتهاي آن کردند تا علل احياي سرمايهداري در سوسياليسم را درک کنند. مائوتسه دون، شکلگيري روندهايي را در بطن جامعهي سوسياليستي شناسايي کرد که به احياي سرمايهداري منجر ميشوند. کشف اين واقعيت که در جامعهي سوسياليستي، يک بورژوازي جديد از درون خود «خاک سوسياليسم»  سر بلند کرده و نمايندگان و سخنگويان خود را درست در داخل حزب کمونيست پيدا ميکند، کشف علمي بزرگ و تکاندهندهاي بود.
جامعهي سوسياليستي، جامعهاي در حال گذار است که از دل سرمايهداري بيرون آمده است و لاجرم تا مدتها پس از گسست کردن از جامعهي کهنهي سرمايهداري، رد پا و آثار جامعهي کهنه را با خود حمل ميکند. اين رد پاها خود را در شکاف موجود در موقعيت اقتصادي و اجتماعي قشرهاي مختلف و جانسختي افکار کهنه نشان ميدهد. بهطور مثال، در چين سوسياليستي، 17 سال پس از پيروزي سوسياليسم هنوز هشت رتبهبندي دستمزد موجود بود. روابط استثمارگرانه، سرنگون شده بود اما تقسيم کارهاي قديمي مانند تقسيم کار ميان متخصصين و مديران و کارگران موجود بود. زنان از قيد ستمهاي نوع کهنه رها شده بودند، اما شکاف ميان زن و مرد کماکان موجود بود. جوانب مهمي از نهاد «خانواده» اجتماعي شده بود اما هنوز نقش مهمي را در پرورش نسلهاي بعدي داشت. در روستاها کمونهاي کشاورزي برقرار شده بود اما بهطور کلي، روستاها در زمينههاي گوناگون مانند بهداشت و آموزش و دسترسي به امکانات هنري، بسيار عقبتر از شهرها بودند و ميان رفاه کارگران در شهر و روستا شکاف بزرگي موجود بود. افکار مذهبي، بسيار تضعيف شده و آگاهي بزرگي در ميان تودههاي شهر و روستا جريان داشت؛ اما جانسختي افکار کهنه، هنوز بار بزرگي بر دوش جامعه و مانع مهمي در اشاعهي روابط کمونيستي در ميان مردم بود. عرصهي هنر و ادبيات، عمدتا دستنخورده مانده بود؛ بهطوريکه در آفرينش هنري تقريبا اثري از تصور کردن و خيالپردازي در مورد جامعهي کمونيستي و روابط کمونيستيِ آينده نبود.
اگر اين شکافها محدود نميشدند، تبديل به قلمرو احياي سرمايهداري و روابط توليد و مبادلهي کالايي ميشدند. اين شکافها، مدافعان قدرتمندي را در ردههاي بالاي دولت و حزب کمونيست چين داشتند که راه «پيشروي» چين را نه در محدود کردن شکافها، بلکه در گسترش آنها ميديدند. اين دو راه متفاوت، انعکاس دو درک متفاوت از «پيشروي» و دو هدف متفاوت بود: يکطرف، پيشروي را تعميق روابط سوسياليستي در جهت هدف کمونيسم ميديد. طرف ديگر، پيشروي را در تبديل چين به يک قدرت سرمايهداري جهاني ميديد و براي دست يافتن به آن، برنامهاي ارائه ميداد که به احياي سرمايهداري ميانجاميد. بههميندليل، مائوتسه دون آنان را «رهروان سرمايهداري» خواند و به کمونيستهاي انقلابي حزب هشدار داد: «شما عليه بورژوازي انقلاب ميکنيد، اما نميدانيد بورژوازي کجاست. بورژوازي، درست در حزب کمونيست است!»
رهروان سرمايهداري، «نظم کارگري» و «تقسيم کار اکيد ميان کارگران و مديران» و رواج زراعت خصوصي را تشويق ميکردند، رابطهي فئودالي ميان استاد و دانشجو را در دانشگاهها تحميل ميکردند، در هنر از رواج ارزشهاي کنفسيوسي «ارباب و رعيتي» خشنود بودند، براي «مدرن» کردن اقتصاد و ارتش چين، خواهان وابسته شدن به تکنولوژي کشورهاي سرمايهداري پيشرفته بودند و تحت لواي «دفع خطر خارجي» برنامهي بازسازي ارتش چين بر مبناي مدل ارتشهاي کشورهاي امپرياليستي و ارتجاعي را داشتند و...
به اين وضعيت شکنندهي داخلي، بايد اوضاع بينالمللي را نيز افزود. چين سوسياليستي از ابتدا در محاصرهي نظامي و سياسي قدرتهاي امپرياليستي جهان بود که بهمدت 15 سال، مانع از عضويت چين سوسياليستي در سازمان ملل شدند. بلافاصله پس از پيروزي انقلاب، چين سوسياليستي با امپرياليسم آمريکا در جنگ کُره جنگيد و آن را شکست داد و بهفاصلهي کوتاهي پس از آن، رويزيونيستها در شوروي بهقدرت رسيده و سرمايهداري را در آنجا احيا کردند. بدين ترتيب، شوروي از حامي چين سوسياليستي تبديل به دشمن آن شد. بخش بزرگي از محاصرهي چين، پيشبرد کارزارهاي سرکوب خونين جنبشهاي انقلابي کمونيستي در کشورهاي ديگر مانند مالزي و اندونزي در دههي 1950 و 1960 ميلادي بود. با تبديل شوروي سوسياليستي به شوروي سرمايهداري امپرياليستي، بسياري از احزاب کمونيست جهان، دست از انقلاب کشيده و تبديل به احزاب بورژوايي و پايگاهي براي حمله به چين سوسياليستي شدند. اين وضعيت بينالمللي سخت، پشتوانهاي براي توجيه برنامهي «رهروان سرمايهداري» در حزب کمونيست چين و تقويت آنان شد.
کسب شناخت در مورد خصلت متناقض جامعهي سوسياليستي، ضرورت ارائهي راه حل براي ممانعت از احيا را در مقابل مائوتسه دون و يارانش گذاشت. درکهاي غلط و عقبماندهي حاکم در ميان رهبران و کادرهاي حزب کمونيست چين در عمل در حال دور کردن چين از سوسياليسم بود و مائوتسه دون اين را فهميده بود. هرچند، ظاهرا به کمونيسم ابراز وفاداري ميشد اما اين ابراز وفاداري تهي از محتواي واقعي بود. براي حل اين مساله، مائو در ابتدا جنبش آموزش سوسياليستي را بهراه انداخت. هدف وي اين بود که بينش اعضاي حزب و تودهها را عوض کند و اين آگاهي را ترويج کند که کمونيسم چيست و پافشاري بر هدف کمونيسم چه تاثيري بر چيستي سوسياليسم و سياستهاي «دوران گذار سوسياليستي» دارد و معناي ساختمان سوسياليسم در رابطه با تغيير روابط اقتصادي ميان توليدکنندگان درگير در فرايند توليد، تغيير روابط اجتماعي ميان زن و مرد، چيره شدن بر نابرابريهاي اجتماعي ديگر و زير و رو کردن ساختارهاي سياسي و فرهنگ کدام است؟ تئوري مارکس در مورد جامعهي سوسياليستي در ميان کمونيستها و تودههاي مردم، ترويج و فراگير شد: سوسياليسم بهعنوان دوران گذار که در آن دولت ديکتاتوري پرولتاريا برقرار است و با دو گسست ( گسست از روابط مالکيت کهنه و افکار کهنه) آغاز ميکند و هدفش « نابودي چهار کليت» است ( تمايزات طبقاتي، روابط توليدي که تمايزات طبقاتي را توليد ميکند، روابط اجتماعي که برخاسته از روابط توليدي کهنه هستند و افکار و آراي منطبق بر روابط توليدي و اجتماعي کهنه).
اما، روش آموزش سوسياليستي کار نکرد. باب آواکيان ميگويد: «اين روش، تنها چند قدمي بيشتر پيش نرفت و واقعاً نتوانست به قلب و يا به ريشهي دشواره رسوخ کند: زيرا نيروهاي مختلفي در حال برگرداندن چين به سرمايهداري بودند. ...هرچند جامعه به يک معناي کلي، سوسياليستي بود اما کششهاي گوناگون با سرعت زياد در حال کشيدن و به عقب بردن آن بهسوي سرمايهداري بودند. و مائو فهميد که: «داريم بهجاي ديگر ميرويم، فرآيند فرسايشي، ما را خسته کرده و به جادهي سرمايهداري خواهد برد، مگر اينکه گسست کنيم.» (به نقل از مقالهي «انقلاب فرهنگي، جوشش فکري، ...»)
اما حزب کمونيست چين، عقبمانده بود و قادر نبود اين فرآيند انقلابي را در داخل جامعهي سوسياليستي پيش ببرد. آواکيان ميگويد: « مائو فهميده بود که در انجام اين کار نميتواند به کانالهاي متصلب حزب تکيه کند، زيرا هنوز در ديدگاههاي کهنه و اين انديشهي بورژوائي گير کرده بود که صرفا بايد چين را قوي کرد و به جايگاه شايستهاش در جهان رساند و اگر هم کساني به فکر سوسياليسم بودند، فقط در حد مدل شوروي بود که خودش بسياري از شاخصهاي سرمايهداري را حمل ميکرد... مائو فهميد که براي حل اين دشواره نميتواند به کانالهاي حزب تکيه کند و بايد به قول او خيزشي از پائين و به شکل تودهاي رخ دهد. اينجاست که مقولهي جوانان، مطرح ميشود که اغلب اوقات نيروئي است که آماده است همهچيز را نقد کرده و به چالش بکشد و صرفا در عرف و عادت گير نکرده است. گارد سرخ بهميدان آمد تا جهتگيري جامعه ازجمله، جهتگيري رهبران و ساختارهاي حزبي را که به دلايل گوناگون تبديل به ماشيني شده بودند براي به عقب و بهسمت سرمايهداري بردن جامعه، بهچالش بگيرند.»
از نظر مائو، براي گسست کردن از قالب کهنه و دگرگون کردن روند اقتصاد، انقلابي کردن فرآيند تصميمگيري در جامعه و عوض کردن فرهنگ و انديشههاي مردم و غيره نياز به چيزي اساسا متفاوت بود. بهقول آواکيان: «عاقبت، مائو اعلام کرد: ما بالاخره چنان شکلي را در انقلاب فرهنگي يافتيم که از طريق آن تودهها بتوانند، جوانب تاريک ما را افشا و مورد نقد قرار دهند، آن هم بهشکل تودهاي و از پائين. ...»
حمايت مائوتسه دون از شورش دانشجويان دانشگاه پکن در راستاي بهحرکت درآوردن جوانان و کشيدن انرژي آنان در جادهي «انقلاب در انقلاب» بود. روز 25 مه ( يعني 9 روز پس از صدور بيانيهي انقلاب فرهنگي) دانشجويان دانشگاه پکن در يک روزنامهي ديواري بزرگ ( داتزي بائو) به انتقاد از رئيس دانشگاه و مقامات بالاي حزبي پرداختند. مائوتسه دون در حمايت از اين حرکت، داتزي بائوي خود را نوشت و اعلام کرد: «شورش، برحق است» و «مقرهاي فرماندهي را بمباران کنيد». چند ماه بعد «گارد سرخ جوانان» اولين گردهمايي ميليوننفرهي خود را در ميدان تين آن من در پکن، برگزار کرد. طبق فراخوان مائوتسه دون، جوانان گارد سرخ بسيج شدند تا انقلاب فرهنگي را در سراسر چين گسترش دهند.
کشف دوبارهي کمونيسم بهمثابه هدفي که بايد جامعهي سوسياليستي را هدايت کند، کليهي رويکردها و سياستهاي انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريايي را تعيين کرد. در جريان تجزيه و تحليل از مشکلات ساختمان سوسياليسم و پاسخگويي به آنها و رهبري «انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريي» بود که «مائوئيسم» شکل گرفت و سومين قلهي تکاملي علم کمونيسم را بهثمر رساند. هرچند، «مائوئيسم» مانند هر علم ديگري تقسيم به دو شده است و جنبهي عمدتا علمي آن توسط باب آواکيان در بدنهي «سنتزنوين کمونيسم» ادغام شده است، اما بيترديد آواکيان بدون تکيه بر «مائوئيسم» و  بهکاربست آن، بدون درک عميق انقلاب کبير فرهنگي پرولتاريي ( اهداف و روشهاي آن، دستاوردهايش و درنهايت، شکست آن در ممانعت از احياي سرمايهداري در چين) و جمعبندي نقادانه از آن و کل موج اول انقلابهاي کمونيستي، نميتوانست به «سنتزنوين کمونيسم» که مارکسيسم زمانه است، دست يابد. n
                                                                                                                                               


  «آتش»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر