۱۳۹۵ خرداد ۲۹, شنبه

کدام پایان بر این شرایط کوفتی؟

از نشریه آتش شماره ۵۵ 
ستاره مهری



کدام پایان بر این شرایط کوفتی؟

«پرونده، مختومه شد»! چون نه شکايتي دراينباره وجود داشت نه مدرکي دال بر وقوع جنايت. اينها حرفهاي قاضي جمشيد ايلخاني بازپرس شعبهي هشتم دادسراي امور جنايي تهران دربارهي پروندهي خودکشي سه خواهر در نظامآباد تهران است. اين سه خواهر مجرد که بين 43 تا 50 ساله بودند در اواخر سال گذشته با استنشاق گاز به زندگي خود پايان دادند. وقتي جان انسانها براي يک حکومت ارتجاعي و ضد مردمي ارزشي نداشته باشد بههمين سادگي، پرونده مختومه اعلام ميشود.
آمار خودکشي در ايران بهطرز هولناکي افزايش يافته است. يکي از مسائلي که برابعاد وخيم اين ماجرا ميافزايد، افزايش ميزان خودکشي درميان نوجوانان و دانشآموزان است. خودکشي دانشآموزان در ايران بيش از هرچيز به بريدن آنها از اجتماع برميگردد. اجتماعي که سيستم آموزشي آن نيز مانند ساير بخشهايش پر از فشار و سرکوب و اجبار و خفقان ديني است. سيستم آموزشي و مدرسه در خودکشي نوجوانان نقش دارند.
دستفروشي که خود را زير مترو مياندازد يا بهآتش ميکشد. دختر 14 سالهاي که خود را دار ميزند. مردي که خود را از پل عابر به زير مياندازد. زني که خود را در ايلام آتش ميزند. زني که خود و دو فرزندش را يکجا «خودکشي» ميکند. دانشآموز يزدي که بهعلت اختلاف با پدرش خود را از آپارتمان پرت کرد. دختري که در کرمانشاه با قرص برنج به زندگياش خاتمه داد. اينها فقط مشتي از خروار بحران خودکشي در کشور هستند. خرواري که اين بار، ثمرهي مرگ داده و زندگي انسانها را ميگيرد. طبق آمار پزشكي قانوني کشور، آمار خودکشي در سال 92 نسبت به سال 90 افزايش 11٫2 درصدي داشته است. خودکشي در کشور به ازاي 4٫9 نفر از صدهزار نفر در سال 89 به 5٫3 نفر از صدهزار نفر در سال 92 رسيده است. براساس آمار سال 2014 سازمان جهاني بهداشت، روزانه حدود 800 هزار نفر خودکشي ميکنند يعني يک نفر در هر 40 ثانيه. طبق آمار در سراسر دنيا ميزان خودکشي مردان بيشتر از زنان و خودکشي در ميان زنان متأهل از زنان مجرد، بيشتر است. تنها در سه کشور چين، هند و ايران ميزان خودکشي در زنان، بيش از مردان است.
در تحليل از افزايش آمار خودکشيها بهعلل زيادي اشاره ميشود. روزنامه قانون نوشت: «خودکشي در ايران علتهاي مختلفي دارد: اختلافات زناشويي، عشق و تمايلات شديد عاطفي و علل ناموسي، ناراحتيهاي رواني، شکست در عشق و اختلالات رواني و شخصيتي، مشکلات ناشي از شکستهاي تحصيلي، استرسها، فشارهاي رواني و روحي ناشي از آنها (فشارهاي عاطفي، فشارهاي تحصيلي مانند کنکور، نقايص جسمي و فيزيکي در نسل جوان) و احساس پوچي و بيهدفي و افسردگي فقر و تنگدستي، بيکاري، اخراج از کار و شرايط نامساعد اقتصادي مسائل و معضلات زندگي شهري و وضعيت نابهسامان زندگي، ضعيف شدن اعتقادات مذهبي، برملا شدن اسرار و حقايق خصوصي زندگي فرد.»
از نادرستي تحليل ضعيف شدن اعتقادات مذهبي که بگذريم، در اينچنين تحليلهايي فقط بهسطح معضل پرداخته ميشود و علل اساسي ناديده گرفته ميشود. خودکشي يک پديدهي فردي و براساس اختلالات رواني فرد نيست. خودکشي يک معضل حاد اجتماعي و متأثر از شرايط زيست اجتماعي است. بيشتر خودکشيها ريشه در مناسبات غيرانساني حاکم بر جهان کنوني (و همچنين ايران) دارد که در حيطهي اقتصادي و يا فشار اجتماعي ناشي از باورهاي متحجر و سنتها و مذهب بروز ميکند. شرايط وخيم اقتصادي و تنگناهاي حاصل از آن روزبهروز زندگي انسانهاي بيشتري را به ورطهي نابودي ميکشد. نرخ بالاي بيکاري، تورم، نداشتن امنيت شغلي، حقوقهاي معوقه، فقر، نااميدي ،نداشتن آزادي فردي و اجتماعي، اعتياد، فحشا و... از يکسو و فشارهاي ناشي از زندگي در جامعهي مذهبي و وجود سنتهاي عقبمانده ازسويديگر، چنان عرصه را بر انسانها تنگ کرده که دست به خودکشي ميزنند. کسي که خودکشي ميکند از اين دنياي پر از تبعيض و تحقير و ستم خسته شده است و چون چيزي براي جايگزين کردن ندارد (يا فکر ميکند که وجود ندارد)، خود را ميکشد. جمهوري اسلامي تلاش ميکند اين رفتار را شخصي و فردي جلوه دهد تا از زير مسئوليت عوامل محرک اجتماعي آن شانه خالي کند. به مردم قبولانده شده که شرايط فعلي، تنها راه زندگي کردن است، که تحمل تحقير و توهين و فشار، کاملاَ طبيعي است، که اگر اين شرايط را نميخواهي پس بمير، که راهي براي تغيير شرايط وجود ندارد. شنيدن اين حرفها از دهان کساني که بهبهاي مرگ و نابودي تودههاي مردم، سرپا هستند عجيب نيست؛ اما دروغي بيش نيست.
واقعيت اين است که اين شرايط را ميتوان و بايد تغيير داد و لازمهاش داشتن درکي درست از ماهيت اوضاع، علل، ريشهها و اتحاد و همبستگي در مبارزه عليه نظام باعثوباني چنين فجايعي است. مردم بهدنبال مرگ نيستند بلکه شرايطي که آنها را محاصره کرده است، آنها را بهسوي خودکشي سوق ميدهد. مردم خودکشي ميکنند اما درواقع، جامعه و مناسبات اقتصادي، سياسي و اجتماعي حاکم، آنها را ميکشد. بايد نشان داد که زندگي، ارزش دارد. بايد به ريشهي شرايط موجود زد و آنها را ميراند. بايد ضرورت ايجاد تعيير را ديد و به ديگران هم نشان داد. در جامعهاي که اميد وجود داشته باشد، زندگي ارزشمند است.
ايران اسلامي سومين کشور جهان در رتبهبندي خودکشي زنان است. گزارشها درخصوص خشونت عليه زنان نشان ميدهد که خودکشي زنان در استانهاي کهکيلويهوبويراحمد، کردستان و کرمانشاه بالاتر از آمار خودکشي کشوري است. استان ايلام داراي رتبهي اول خودکشي کشور است. تعداد زيادي از خودکشيهاي اين استان، مربوط به زنان و از طريق خودسوزي است. . «زنان خودسوخته» کتابي است از پروين بختيارنژاد که در سال 1382 در تهران چاپ شد.  نويسندهي اين کتاب در مورد آمار خودسوزي زنان در استانهاي مختلف ايران ميگويد: «درحال حاضر ايلام، لرستان، چهارمحالوبختياري، کهگيلويه و خوزستان بالاترين آمار را دارند.» همچنين در مورد علت بالا بودن ميزان خودکشي در اين استانها، معتقد است که: «بالارفتن سطح آگاهي زنان و اطلاع از اينکه چه حقوقي از آنان سلب شده است، نقش دارد. در مقابل، استيصال در تغيير وضع موجود باعث ميشود احساس کنند به بنبست رسيدهاند و توانايي هيچ کاري را ندارند و بههمين دليل، دست به خودکشي ميزنند.»
عوامل مختلفي در اين روند، نقش دارند. خشونتهاي خانوادگي و اجتماعي، اختلافات زناشويي، ازدواجهاي تحميلي، تهمتهاي جنسي، فقر، وجود حق و حس مالکيت بر زن، نداشتن حق انتخاب و... مهمترين دشمن زندگي زنان ايران، مذهب و قدرت سياسي حامي آن ازيکسو و سنتهاي جامعهي مرد سالار ازسويديگر است. قوانين مذهبي به زنان اجازه نميدهد که مشکلاتشان را حل کنند. طلاق، پذيرفته شده نيست. در برخي استانها حق بيرون رفتن بدون حضور يک مرد از خانواده، بهندرت وجود دارد. ازدواج کردن و مادر شدن، تنها هدف وجود زن قلمداد ميشود. شوهر، تحميل ميشود. عروس خانواده بهعنوان دشمن، قلمداد ميشود. آموزهي اصلي چنين شرايطي براي يک زن اين است: اختيارت دست خودت نيست. خودکشي(خودسوزي)، شديدترين اعتراض زن بهتمام مناسباتي است که او را در تنگنا قرار داده است.
اينکه خودکشي از امري در پستوي خانه درآمده و بهملأ عام کشيده شده است، يک سيماي اعتراضي منفي به شهر بخشيده است. اينگونه خودکشي داراي مفهوم و پيام است. جلوي چشم همه، خود را کشتن يعني اعتراض بهشرايطي که او را به اينجا کشانده، يعني پرسيدن اينکه چرا بايد اينگونه باشد؟
در آخرين يادداشتها يا حرفهاي افرادي که خودکشي ميکنند، معولاَ يک مفهوم مشترک وجود دارد: رها شدن از اين زندگي کوفتي! اما، زندگي کوفت نيست؛ چاشني کوفت را مناسبات طبقاتي استثمارگرانه، روابط شکلگرفته در چهارچوب آن، مناسبات قدرت، مناسبات اجتماعي و مذهب و سنت عقبمانده به زندگي اضافه ميکنند.
 درست است، بايد رها شد. بايد به فکر رهايي بود، اما رهايي از قيدوبندها و شرايطي که زيستن را تحملناپذير کرده است. رها شدن از سيستمي که جان انسانها برايش ارزش ندارد. رها شدن از قدرتسياسياي که بهراحتي با گفتن (پرونده، مختومه شد)، صورتمسأله را پاک ميکند. خير، تازمانيکه جمهور اسلامي با ستم، استثمار، زنستيزي، دين و... پابرجاست، پرونده مختومه نيست. n


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر