۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

گزارشی از سطح شهر....

 


n‌‌‌‌‌‌‌‌کارتن خواب که باشي و هوا هم که سرد و باراني باشد، رؤياي گرما شايد چيزي است که ميان چرتهاي نشئگيات بهسراغت بيايد. اما گرماي آتش صبح باراني دوشنبه 18 آبان94 براي کارتنخواب هاي محلهي شوش تهران نشان گرما و آرامش نبود.
وارد خيابان پارک حقاني که ميشدي شبيه ميدان جنگ بود. دود و اتش همه جا را گرفته بود. صداي آژير ماشين آتشنشاني معتادان نشسته وسط حيابان را وادار به حرکت نميکرد. عدهاي لباس شخصي چماق به دست به جان معتادان متعجب افتاده بودند. عدهاي سعي داشتند اند که دارايي خود را که    شامل پتو يا لباس کهنه بود از آتش نجات دهند. عدهاي درحال فرار بودند. مأموران شهرداري با بيل بساط آتشگرفتهي بيخانمانها را به هم ميزدند تا خوب بسوزد. عدهاي گوشهاي نشسته بودند و موادشان را مصرف ميکردند. عدهاي در ميان آتشهاي همهجا گستر ميگشتند و دنبال غنيمتي بهجامانده بودند. تعدادي هم اطراف پسر جواني جمع شده بودند که مأموران نيروي انتظامي مجروحش کرده بودند و وسط خيابان دراز کشيده بود.
وسط پيادهرو زن و مردي نشسته بودند نفر سومي هم کنارشان بود که زير پتو مواد مصرف ميکرد. جلوتر رفتم و پرسيدم:
nماجرا چيه؟
      زن گفت شهرداري همه چيزمون رو آتيش زده، ميگه از اينجا برين.
nچرا؟ ميگه کجا برين؟
ميگه برين يه جاي ديگه فقط اينجا نباشين.  مرد گفت: براشون مهم نيست چه بلايي سر ما بياد فقط ميخوان که جلوي چشم نباشيم. اصلا ميخوان که ما بميريم.
nشما چيزي نگفتين، کسي اعتراض نکرد؟
زن: پيش پاي شما چند نفر اعتراض کردن. نيروي انتظامي ريخت. تا ميخوردن زدنشون. بعد هم که سوارشون کردن و بردنشون. بقيه هم ترسيدن و پراکنده شدن. جلوتر زن جواني را ديدم که به نظر نميرسيد معتاد باشد. بين معتادان راه ميرفت و گريه ميکرد و داد ميزد: بيشرفاي خدانشناس. اين معتاداي بدبخت رو چيکار دارين؟ بهجاي اينکه کمکشون کنيد، آتيششون ميزنيد؟ آخه اينا بايد کجا برن؟ بايد چيکار کنن؟
به او نزديک شدم. پرسيدم:
nچي شده، چرا گريه ميکني؟
 گفت: من خودم قبلا معتاد بودم و مدتي کارتنخوابي ميکردم. الان سه ساله که پاکم ولي هميشه ميآم و براشون لباس يا غذا ميآرم. من ميدونم اينا الان چه دردي دارن. من ميدونم چهقدر بدبختن. همين پتو و لباس کهنهاي هم که دارن رو آنيش ميزنن. تو اين سرما بايد چيکار کنن؟
nگفتم: کي اين کار رو کرده؟
گفت: شهرداري بيشرف و نيروي انتظامي...
nچرا؟
گفت: ميگن اينا چهرهي محل رو خراب کردن. مردهشور چهرهي خودشون و شهرشون رو ببرن. زن ميانسال ديگري که با کمي فاصله به حرفهاي ما گوش ميداد، وارد بحث شد و گفت: بهنظر من کار خوبي ميکنن بهشون سخت ميگيرن. خوبه که وسايلشون رو آتيش ميزنن. بذار بهشون سخت بگيرن شايد ترک کردن. وقتي اينجوري راحت و بيترس وسط خيابون مصرف ميکنن چرا به فکر ترک بيفتن؟
nگفتم: چرا فکر ميکني اينجوري ترک مي کنن؟ توي خيابون مصرف ميکنن چون سرپناهي  ندارن. همين دولت مگه ار اينا حمايت کرده که الان بخواد تنبيهشون کنه؟ اعتياد يه بيماري اجتماعيه چرا نقش شرايط رو در وضعيتشون نميبيني؟
گفت: خانم من هم زماني مثل اينا بودم. الان ده ساله که پاکم. ما اون موقع جرأت نداشتيم بگيم معتاديم. من خودم از ترس اين که دوباره برم زندان ترک کردم. يه بار که براي مصرفم مواد گرفتنم انداختنم زندان. ولي اينا الان راحت تو خيابون مصرف ميکنن. حتي اين ان جي او و سازمانها براشون غذا و لباس ميآرن.
nگفتم: درسته به شما بهشکل ديگهاي ظلم شده ولي وقتي دولت مسئوليتش رو در قبال اينها انجام نميده، کارها جابهجا ميشه. اصلا کار اين سازمانها که شما ميگين اين نيست ولي وقتي ميبينن دولت وظايفش رو انجام نميده و اجازهي مداخلهي بيشتر رو هم نميده، سازمانها و ان جي او ها وارد اين عرصهي حداقلي ميشن.
گفت: درست ميگي ولي کمي اجبار بد نيست.
گفتم: فکر ميکني با اين آتيش زدن اينا ترک ميکنن؟ اصلا بر فرض که بخوان ترک کنن، کي ازشون حمايت ميکنه؟ هدف اين بهقول شما اجبار اصلا کمک به اينا نيست. هدف اينه که اينا فقط پراکنده شن و جلوي ديد نباشن فقط همين. چرا اين اجبار رو تو پخش و فروش مواد بهکار نميبرن؟ چرا تو کنترل واردات مواد بهکار نميبرن؟ اين افراد، آخرين حلقهي اين چرخهي مريضن.
گفت: نميدونم . خداحافظي کرد و رفت.جلوتر رفتم. داخل هر کوچه و خيابان اطراف پارک را که نگاه ميکردم عدهاي از کارتنخوابها نشسته بودند و مشغول مصرف مواد بودند. از يکي پرسيدم:
nالان چيکار ميکنيد؟ تکليفتون چي ميشه؟
گفت: فعلا که اينجا نشستيم منتظريم کمي آبا از آسياب بيفته دوباره برگرديم سر جامون. جايي رو نداريم که بريم، کاري نميتونيم بکنيم.
nپرسيدم:  چرا اعتراض نميکنيد، چرا کسي چيزي نميگه؟
زن جواني از جمع دستش رو گرفت طرفم و گفت: اينو ميبيني. اين انگشتم افليج شده. پارسال که نيروي انتظامي ريخته بود و همه رو جمع ميکرد به يکيشون گفتم چرا اين کار رو ميکنيد. با باتوم زد رو دستم. انگشتم شکست پول نداشتم برم دوا دکترش کنم، همينجوري موند. الان کلي آدمو که اعتراض کردن زدن و بردن. کسي جرأت نميکنه چيزي بگه.   
 درگوشه وکنار خيابان، افراد ساکن محله را ميديدم که به کارتن خوابها نزديک ميشدن و با آنها ابراز همدردي ميکردند. اين اولين و آخرين برخورد خشن و ناعادلانه با اين افراد نيست. وضعيت آنها حاصل شرايط نابهسامان اقتصادي و اجتماعي جامعه است و تنها با تغيير اين بستر ميتوان اميدي به تغيير وضعيت آنها داشت. تارومار کردن و آتش زدن، به عادت هميشگي جمهوري اسلامي، فقط براي پاک کردن صورتمسأله است. n
ستاره مهري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر