۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

در ستایش یک پونز




سعيد سبکتکين
در روزگاري که ترانهها هم مثل خيلي چيزهاي ديگر تبديل به کالاهاي يک بار مصرف شدهاند، بهندرت ميتوان شاهد يک اتفاق، يک اثر ماندگار بود. اين روزها در بازار موسيقي سراسر دنيا، ترانة بد ساختن و به ضرب ويدئو کليپ و پخش مکرر تلويزيوني به خورد مردم دادن روال کار است. با وجود اين، اگر گوشها را تيز کني وسط اين همه نغمة ناکوک و بيخاصيت و الکيخوش ميشود نتها و آواهاي خشمگين و زندهاي را پيدا کرد که سوار بر پنج اسب حامل، خلاف جريان ميتازند. يکي از اين آثار مؤثر و بدون شک ماندگار در موسيقي امروز ايران، ترانة «پونز» در آلبوم «ترامادول» شاهين نجفي است که شعرش را يغما گلرويي سروده و ملودي آن را خود شاهين نوشته است. شاهين خود را يک هنرمند «آبسورديست» (پوچ گرا) ميداند و طنز اينجاست که «پونز» بهعنوان اثري غير آبسورد به يکي از محبوبترين ترانههاي او نزد هوادارانش تبديل شده است. اين محبوبيت حاصل شعر فوقالعادة يغما و پيوند موفق مضمون و فرم و اجراي اثر است.
حالم اين روزا حال خوبي نيس....
شروع ترانه دروازهاي است گشوده به روي مخاطبان بسيار. بيشمارند کساني که اين روزها همين حال و هوا را دارند:
حالم اين روزا حال خوبی نيس/ مثل حال عقاب بی پرواز/ مثل حال ژوکوند بی لبخند/ مثل احوال تار بی شهناز....
دود ميشه «کلمبيا» هر روز/ بين نخهای پاکت «کنت» ام/ سقط ميشه ترانهای هر شب/ توی گيلاس سبز «اَبسنت» ام
اين تصويري است گزنده از استيصال هنرمندان دگرانديشي که فلسفة وجودي خويش را پا در هوا ميبينند و ديگر دل و دماغ فعاليت هنري ندارند. اين بيان عريان وضعيت نسل جواني است که جايي براي بلندپروازي، شادي و ابراز وجود نمييابد. اين حکايت مردمي است که گويي محکومند به يک زندگي «شانسي» و قمارگونه ادامه دهند:
زندگيم مثل بيخ ديواري/ تو يه تاريخ تلخ و تکراري....
دارم به اين بازي «بيخ ديواري» فکر ميکنم که در آن آدمها مثل سکههاي کمارزش پرتاب ميشوند و به ديوار ميخورند تا در رقابت با هم گاه جلو و گاه عقب بيفتند.... که ناگهان حرف از قدرت حاکم به ميان ميآيد:
با هر اسمی دو بار میميرم/ دو محمد/ دو بار مختاری
با اين شگرد هنرمندانه، خون قربانيان قتلهاي زنجيرهاي و جانباختگان خيزش 1388 در هم ميآميزد و تلخ و تکراري بودن تاريخ با ادامة حيات نظام سرکوب گره ميخورد. اينجا ما هستيم و تکرار مکرر تراژديها. گويي اجازه اجراي کمدي را حتي از تاريخ هم سلب کردهاند مبادا زهرخندي بر لب مردم نشيند.
زباني که ترانهسرا برگزيده بهشدت «شخصي» است و ملودي و لحن اجرا نيز آن را به زمزمههاي شبانة فردي شبيه کرده که در چارديواري اتاق خود نشسته و از پشت پنجره به جامعهاي بيگانه با خود نگاه ميکند. اما اين مضمون بازتاب يک حالت روحي فردي نيست؛ بلکه بيان يک شکاف و قطببندي مهم در جامعة روشنفکري ايران است. و اگر در چارچوبي گستردهتر به مسئله بنگريم، بازتاب شکل گرفتن و رويارويي گرايشهاي متضاد ذهني درون طبقة متوسط نيز هست. اين شرايط ذهني، برآمده از وقايع و تحولات تکاندهنده و بيدارکنندهاي است که طي بيش از سه دهه ستم و استثمار خونين زير پرچم گنديدة جمهوري اسلامي شاهدش بودهايم. بهويژه، در شکلگيري اين شکاف ذهني، تأثير شکست و رسوايي پروژه اصلاحطلبي از دوران خاتمي گرفته تا عوامفريبي انتخابات سال 1388 و شعبدهبازي جمهوري اسلامي در خرداد 1392 غير قابل انکار است. ترانه به شکلي، زبان حال جوانان آزاديخواه و فداکاري است که به موفقيت خيزش سال 1388 عليرغم رهبران مرتجع و ناکارآمد «سبز» اميد بسته بودند اما سيلي سخت واقعيتها و طعم تلخ شوکران شکست آنان را به خود آورد و قسم خوردن چندبارة خاتمي رفسنجاني روحاني به حفظ نظام ضدمردمي اسلامي و پيوند آشکارشان با دستگاه خامنهاي و ولايت سپاه و ماشين سرکوب چشمشان را باز کرد. پروژة سبز و کل بساط انتخابات (با همة آمران و عاملانش) در اين ترانه به يک قصة مشهور کودکان تشبيه شده است:
جک و با لوبيای سحرآميز/ کاشتن توی خاک ناباور/ پيچک سبزشون به ابرا رسيد/ تا که غولی پايين بياد آخر
شعبدهبازی تو لباس سفيد/ دلقکی با کلاه شيپوری/ يه رابين هود سر به راه شده/ يه گوريل بنفش انگوری
انگار ترانهسرا با ارائة اين تصاوير مضحک از نتايج دو انتخابات 88 و 92 ميخواهد به ما گوشزد کند که تکرار تاريخ ميتواند به شکل دو کمدي پياپي هم اتفاق بيفتد. اگر اين «گوريل بنفش انگوري» به ترانه راه نيافته بود مرزبندي شاعر با توهم انتخاباتي، نيمهکاره و چه بسا «نخ نما» و انحرافي از آب در ميآمد.
ترانه از شليک به نشانههاي تظاهر و توهم و عوامفريبي باز نمي ايستد:
کشوری که تو اون ستاره ميشن/ با دو تا فيلم بندتنبونی/ آدماش برگزيده ميشن با/ قاشق داغ روی پيشونی...
همة عمرشونو پُز ميدن/ به يه لوح گِليِ گنديده/ رستمن، قاتلای سهرابی/ که به ساز اونا نرقصيده....
حالم اين روزا حال خوبي نيست/ قلوه سنگي تو کفش اين دنياس/ من به روزای شاد مشکوکم/ شک دارم ختم ماجرا اينجاس
يک نقطة قوت مهم ترانه که آن نيز بازتاب جدال گرايشهاي سياسي موجود در جامعة روشنفکري، صفوف هنرمندان و بهطور کلي طبقة متوسط است اعلام ضديت با «بي بي سي» به زبان طنز است. اين اعلام موضع در شرايطي انجام ميگيرد که بسياري از روشنفکران جامعه تفکرات خود را با فرکانس تحليل، سمت دهي و ارزشگذاري رسانههاي دنياي سرمايهداري امپرياليستي تنظيم ميکنند. از جمله، با جانبداري هاي آشکار و ضمني امثال «بي بي سي» از دولت روحاني يا بهطور کلي از نظام ضدمردمي حاکم بر ايران نزديک و همداستان ميشوند. همين دسته روشنفکران و هنرمنداناند که به نامهنگاري به حسن روحاني و هورا کشيدن براي او در جلسات بار عام مشغولاند. همينها هستند که چندي پيش آماج نقد بيرحمانة شاهين نجفي در پيام تصويرياش قرار گرفتند. يغما گلرويي نيز اينان و رهبران سياسي «اصلاحطلب و معتدل» شان را به علت افکار و رفتار و منافع حقيري که دارند به اهالي سرزمين «لي لي پوت» در داستان سفرهاي گاليور تشبيه ميکند.
من سفر کردم از ترانه شدن/ کوچ کردم به سرزمين سکوت/ با گذرنامهای که رو جلدش/ جای ايران نوشته بود «لی لی پوت»
و بالاخره ميرسيم به نقطة اوج ترانه که هم يک تشبيه درخشان است و هم يک الگوسازي ايدئولوژيک براي جامعة روشنفکران و هنرمندان. در اينجا ترانهسرا، تصويري آشنا را به ياد بسياري از جوانان امروز و ديروز ميآورد. بيجهت نيست که در اجراي زندة اين ترانه در کنسرتهاي شاهين نجفي، جمعيت بيصبرانه رسيدن به اين نقطة اوج را انتظار ميکشد تا با او همصدا شود و سپس غريو شادي سر دهد:
من هنوزم يه پونزم روی/ صندلی معلم دينی
شيطنت و جسارتي که در اين تشبيه نهفته است را عباراتي مثل «خار در گلو» يا «خار در چشم» يا «موي دماغ» هرگز نميتوانند منتقل کنند. بهويژه استفاده از «معلم ديني» ميتواند وزارت ارشاد يا کل ماشين کنترل و سانسور اسلامي از رسانههاي گروهي گرفته تا وزارت آموزش و پرورش و تريبون نماز جمعه را به ياد ما بياورد. و همزمان تأثير مقاومت و نافرماني که حکم يک پونز هر چند کوچک، اما تيز و از جنس فلزي محکم را دارد و در جايي صحيح مينشيند گوشزد کند. اين تعبير از نقش هنرمند مردمي در جامعه و در مقابل قدرت حاکم يادآور نگاه شاملويي به تعهد روشنفکرانه نيز هست. پونز يغما و شاهين درست نقطة مقابل دستمال ابريشمي جماعت هنرمندان/ روشنفکران سازشکار در بارگاه جمهوري اسلامي است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر