۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

امیر حسین و سردار و سپ بلاتر



امیر حسین و سردار و سپ بلاتر
سعید سبکتکین
بر صفحۀ تلویزیون کودکی را با جثۀ کوچک میبینیم که در زمین فوتبال مثل یک بازیکن حرفهای دریبل میزند، فانتزی بازی میکند و توپ را با شوتی سنگین و دقیق در کنج دروازه جای میدهد. عادل فردوسی پور با چشمهای گرد شدهاش میگوید «چکار میکرد این بچه؟ چه فوتبالیستی خواهد شد!» هنوز یک روز از پخش این برنامه نگذشته که روزنامهها نام این کودک را اعلام میکنند: امیر حسین حاجی زاده، 9 ساله، اهل اردبیل. بلافاصله از قول سردار رویانیان (وارد کنندۀ خودروهای چند صد میلیون تومانی به بالا به بازار ایران) خبر میدهند که «باشگاه پرسپولیس با او قرارداد بسته است» و در گوشهای دیگر مینویسند که «در صدد بستن قراردادی با رئال مادرید و انتقال امیر حسین به آکادمی این باشگاه مشهور اسپانیا هستند.» همۀ اینها فقط طی چند روز اتفاق میافتد و هیچکس نمیداند و اهمیتی هم نمیدهد که در ذهن امیر حسین چه میگذرد، یا والدینش چطور به مساله نگاه میکنند.
چندی بعد سپ بلاتر رئیس فیفا به ایران سفر میکند. مقامات فدراسیون فوتبال و مدیران باشگاهها و مربیان و پیشکسوتان برای ملاقات با او سر و دست میشکنند. بلاتر از قبل مشتاقانه اعلام کرده است که با حسن روحانی دیدار خواهد کرد. دیدار صورت میگیرد و روحانی او را درست مثل یکی از همتایان خارجیاش در آغوش میکشد. تعجب ندارد. سپ بلاتر خودش یک پا رئیسجمهور است. رئیسجمهور یک مافیای رسمی بینالمللی که فدراسیون بینالمللی فوتبال نام دارد و مرکز تجارت پُر سود در زمینههای مختلف است. گاه به گاه خبری از رسواییهای مالی و تقلبات مالیاتی و عقد قراردادهای جعلی مقامات فیفا به رسانهها درج میکند. گاه به گاه نام مقامات گردن کلفت و پیشکسوت صنعت فوتبال به عنوان متهم و مجرم به میان میآید اما این ساختار عظیم از جایش تکان نمیخورد؛ فرو نمیریزد. این ماشین کسب سود همچنان زنده است و به کار خود ادامه میدهد. به نوشتۀ بعضی از نشریات اقتصادی اروپا، «صنعت فوتبال جزء معدود عرصههایی است که بحران جاری دامنش را نگرفته است.»
آذر ماه امسال، شبکه تلویزیونی «فرانس 2» در برنامۀ “Cash Investigation” (از کجا آوردهای؟) به موضوع مسائل پشت پرده و پولهای کثیف در بیزنس فوتبال میپردازد. بخشی از افشاگریهای این برنامه در مورد کار کودکان در بیزنس فوتبال و نقش برده وار آنان در مراکز کشف و تربیت استعدادهای فوتبالی در باشگاههای اروپایی است. در اینجا دلالان بی چهرهای را میبینیم که در گوشه و کنار دنیا بو میکشند و کودکان مستعدی مثل امیر حسین را پیدا و شکار میکنند. قارۀ آفریقا و منطقۀ آمریکای لاتین بیش از همه جا عرصۀ فعالیت این دلالان است. اولین کارشان راضی کردن والدین کودک به وسیلۀ پول است. مقدار پولی که برای عقد قرارداد غیررسمی به آنها میپردازند ممکنست از نظر این والدین که معمولا تنگدست هستند قابل توجه باشد اما نسبت به سودهای کلانی که در پی کسب مالکیت این کالای سودآور (کودک فوتبالیست) نصیبشان خواهد شد هیچ است. این مرحله از قرارداد غیر رسمی است چون طبق قوانین اروپا هیچکس نمیتواند با یک کودک قرارداد ببندد. پدر و مادر هم نمیتوانند به جای کودک، قرارداد کار ببندند. بنابراین پولی رد و بدل میشود و کودک برای تست اولیه به اردوگاه باشگاه مرتبط با دلال منتقل میشود. اینجا واقعا یک اردوگاه است که کودکان را به جای کودکی کردن، با پندار قهرمانی و شهرت و  رفاه به اطاعت از انضباط و نظم خشک پادگانی وا می دارد. اینجا کارخانۀ گلادیاتور سازی است با فرهنگ رقابت فردی و بالا کشیدن خود به قیمت له کردن بقیه؛ فرهنگ غرور کاذب و سودجویی؛ فرهنگ دنیای مردانه.
اینجا صدها کودک خارجی را میبینیم که به اجرای حرکات فردی با توپ مشغولند یا درگیر مسابقهاند . دور تا دور دهها چشم آنان را میپاید. بعضی هاشان دلالها و نمایندگان دیگر باشگاهها از گوشه و کنار اروپا هستند که آمدهاند تا استعدادها را همانجا روی هوا بزنند. یعنی پولی به دلال اول و یا باشگاهی که حالا دیگر مالک کودک است بدهند و او را به باشگاهی در یک کشور دیگر منتقل کنند. در گوشهای یک زن و مرد اطو کشیده پرونده به دست ایستادهاند . اینها نمایندگان یکی از بانکهای بزرگ اروپا هستند که برای تسهیل در اجرای تعهدات مالی باشگاهها و انتقال وجوه فی مابین و البته برای گرفتن کارمزد از طرفین در ازای این خدمات در صحنه حاضرند. بقیۀ حاضران مسئولان و مربیان تراز اول باشگاه مربوطهاند که آمدهاند از بین این بردگان، بهترینها را سوا کنند و بقیه را بفرستند به جای اول شان. کودک و والدینش دچار استرس شدهاند . کودک میترسد که مبادا در آزمون قبول نشود. والدین میترسند که پولی نصیبشان نشود. کم نیستند بچههایی که به هم میریزند و خراب میکنند و سرخورده زیر نگاه سنگین و متاسف والدین از زمین خارج میشوند.
کودکانی که پذیرفته میشوند و امیر حسین هم میتواند یکی از آنان باشد از این لحظه به بعد دیگر مایملک یا بردۀ باشگاهند . باشگاه میتواند بعدها بابت هر یک سال حضور کودک فوتبالیست در آکادمیاش 90 هزار یورو از معامله با باشگاه دیگری که او را خواهد خرید به دست بیاورد. از همان ابتدا پای شرکتهای تولید کننده کالاهای ورزشی و غیر از این هم به میان میآید. کودک فوتبالیست در مجامع علنی و در مقابل دوربینها فقط باید با لباسی که مارک فلان کمپانی را دارد ظاهر شود و یا فقط قوطی فلان نوشابه را در دست داشته باشد. کودک فوتبالیست تبدیل میشود به یک ماشین چاپ اسکناس در سالهای آتی. از آنجا که در جریان عقد قراردادهای رسمی با فوتبالیستهایی که دیگر بزرگ شدهاند تقلبات مالی و مالیاتی زیادی صورت میگیرد، این بازیکنها به هیچ وجه مجاز به صحبت علنی در مورد مبلغ و شرایط قرارداد خود نیستند و در صورت تخطی جریمه میشوند. باشگاهها ادعا میکنند سودهای کلانی که در نتیجۀ جذب این فوتبالیستها نصیبشان میشود حقشان است چون کار شناسایی استعدادها و تربیت فنی و روانی آنان توسط خودشان انجام شده است. خیلی از فوتبالیستها هم که خواهان حفظ موقعیت یا شهرت خود هستند مساله را این طور برای خود حل کردهاند که باشگاه مثل کارخانه است و ما مثل محصولاتی که کارخانه تولید کرده است. اما واقعیتی که این وسط مخدوش میشود انتقال مالکیت و کنترل یک موجود انسانی (یک کودک) به یک باشگاه و در واقع به سرمایهدارانی است که مالک باشگاهاند . البته مساله فراتر از عضویت یک بازیکن فوتبال در یک باشگاه ورزشی است. او به مثابه سرمایه وارد بورس سهام شده است. این سرمایه، دیگر به بنگاههایی تعلق دارد که در بازار خرید و فروشش میکنند. 30 درصد از او میتواند متعلق به فلان مجتمع تولید اسلحه باشد. 20 درصدش در اختیار یک بنگاه بزرگ رسانهای که در صنعت پورنوگرافی فعالیت دارد. 15 درصدش را ممکنست چند شرکت استخراج اورانیوم و الماس صاحب شده باشند. و سند بقیهاش هم به نام باشگاه رسمی اوست.
حالا سردار رویانیان احتمالا دارد خواب حق دلالیاش در معامله بر سر کودک اردبیلی را میبیند. والدین کودک هم احتمالا دارند خواب پول و امکاناتی را میبینند که قرار است از این رهگذر نصیبشان شود. سرپرست باشگاه رئال مادرید احتمالا به راههای کنترل سیستماتیک و بهرهکشی حداکثر از کودکان مستعد فکر میکند. سپ بلاتر اما به فکر امپراتوری بزرگ کسب سود و پول شویی و بازار سهام و زد و بندهای چند جانبه با بانکها و بنگاههای بزرگی است که در صنعت فوتبال فعالاند . حسن روحانی به افکار و رفتار و اهداف بلاتر میاندیشد و میگوید چقدر شبیه خودمان بود. اما امیر حسین؛ امیر حسین 9 ساله حتما به فکر دنیای ناشناختهای است که پیش رو دارد.

الگوی آفریقای جنوبی و نلسون ماندلا



الگوی آفریقای جنوبی و نلسون ماندلا
حمید محصص
دو هفته پیش نلسون ماندلا یکی از چهرههای مبارزۀ سیاهان آفریقای جنوبی علیه رژیم نژادپرستی که برای نزدیک به یک قرن در آن کشور برقرار بود در سن 95 سالگی در گذشت. آوازۀ ماندلا از همان آغاز دهۀ 1960 که به جرم سازماندهی مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم آپارتاید ( نظام مبتنی بر جداسازی نژادی) دستگیر و به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم شد به سراسر دنیا رسید. او که نخست رهبر سازمان جوانان «کنگرۀ ملی آفریقا» بود (جبههای ضد حکومتی که نیروهایش عمدتا از سیاهان بودند اما فعالان سفید و رنگین پوست دیگر نیز در صفوفش مبارزه میکردند) در زندان سرسختانه مقاومت کرد و به سطح یکی از رهبران اصلی کل این تشکیلات ارتقاء یافت. «کنگرۀ ملی آفریقا» یکی از نیروهای نزدیک به شوروی و بلوک شرق محسوب میشد و تجدید نظر طلبان آفریقای جنوبی که خود را «حزب کمونیست» میخواندند در ارتباط با همین جبهه فعالیت میکردند.
تودههای ستمدیدۀ سیاه در آفریقای جنوبی عمدتا کارگران تهیدستی بودند که در شرایط شبه بردگی به سر میبردند و از سال 1948 به بعد در شهرکها و زاغههای ویژه ـ جدا از مناطق مسکونی اقلیت حاکم سفید ـ زندگی میکردند. ادامۀ این موقعیت و سرکوب خشن و همه جانبۀ دولت نژادپرست، شرایطی انفجاری را به وجود آورده بود. تحت نظام آپارتاید، عبور و مرور و جا به جایی سیاهان در کشور کاملا تحت کنترل بود و باید مرتبا به ایستهای بازرسی کارت شناسایی و ورقۀ عبور ارائه میدادند و برای تحرکاتشان توجیه داشتند. سیاهان آفریقای جنوبی در جهنم به سر میبردند و سفیدپوستان در موقعیتی شبیه به کشورهای اروپای شمالی. در آغاز دهۀ 1980 دیگر برای بسیاری از قدرتهای امپریالیستی غرب مشخص شده بود که ادامۀ نظام استثمار و کسب سودهای عظیم از عرصۀ معادن غنی و متنوع آن کشور (طلا و اورانیوم و نفت و....) با مخاطرات جدی روبروست. چند دهه حمایت آشکار و پنهان آمریکا، انگلستان، اسرائیل و کل غرب از رژیم آپارتاید نتوانسته بود شعلۀ مبارزات عادلانۀ تودههای سیاه را خاموش کند. گسترش همبستگی افکار عمومی جهان با این مبارزات و نفرتشان از رژیم آپارتاید به یک واقعیت ملموس تبدیل شده بود تا آنجا که حتی بخشی از دولتهای مرتجع و امپریالیست هم مجبور بودند در سطح رسمی حساب خود را از نژادپرستی جدا کنند. قطعنامههایی که علیه رژیم آفریقای جنوبی در سازمان ملل به تصویب میرسید و مُهر مثبتی که پای تحریمهای اقتصادی علیه آن رژیم میخورد (هر چند که هرگز در عمل واقعا اجراء نمیشد) نشانگر انفراد و عدم مشروعیت آپارتاید بود. در آن مقطع سرانجام امپریالیستهای غربی و در راس آنها آمریکا بالاخره تصمیم گرفتند دست به یک تغییر و تحول سیاسی جدی در آفریقای جنوبی بزنند. نکتۀ کلیدی این بود که برای انجام چنین تغییری باید عمدتا به چه نیرو یا نیروهایی اتکاء کنند تا بتوانند یک فرایند تحت کنترل و نسبتا بی خطر و دردسر را برای کنار زدن ساختار رسمی «جداسازی نژادی» با حفظ شرایط بهرهکشی و کسب سودهای عظیم برای سرمایههای جهانی منجمله برای خود طبقۀ سرمایهدار حاکم در آفریقای جنوبی هدایت کنند.
در جنبش ضد آپارتاید گرایشهای مختلفی وجود داشت. تجدید نظر طلبان و اصلاحطلبان طرفدار شوروی که به کمکهای سیاسی و مادی و نظامی بلوک شرق و متحدان «جهان سومی»اش نظیر رژیم قذافی در لیبی اتکاء داشتند از تشکیلات و پایگاه تودهای برخوردار بودند. جریانات قبیلهای مرتجع سنتی هم بودند که هر از گاهی در برابر گرفتن برخی امتیازات از رژیم آپارتاید به بازوی سرکوب جنبش از درون تبدیل میشدند و علیه «کنگرۀ ملی آفریقا» جنگ راه میانداختند. اما در آستانۀ دهۀ 1970 تحت تاثیر تحولات و افکار انقلابی در سطح بینالمللی یک گرایش رادیکال ـ هر چند کوچک ـ تحت نام «جنبش آگاهی سیاهان» نطفه بست. این جریان راهی جدا از کنگره ملی را دنبال میکرد و علیرغم تلاش برای سازماندهی مبارزات تودهای و اعتراضات علنی، اعتقادی به موثر بودن راه مسالمت آمیز نداشت. چهرۀ اصلی این تشکیلات رادیکال «استیو بیکو» نام داشت که به ویژه بعد از سازماندهی شورش خونین و مشهور «سووتو» به سرعت میرفت تا به یک رهبر پر طرفدار در بین تودهها تبدیل شود. درست به همین علت، دستگاه پلیسی امنیتی آپارتاید «بیکو» را به عنوان یک خطر جدی که توانایی انتشار سیاست رادیکال در جنبش سیاهان را دارد تشخیص داد؛ دستگیرش کرد و چون موفق به تسلیم واداشتنش نشد او را زیر شکنجه کشت. در فضای نیمۀ دوم دهۀ 1980 طبیعی بود که امپریالیستهای غربی و متحدان آنها در ساختار قدرت آپارتاید به سراغ آن نیرویی بروند که هم از بیشترین پایگاه تودهای و نفوذ سیاسی در جنبش سیاهان برخوردار باشد؛ و هم گرایش و ظرفیت سازش و مصالحه در نظرگاه و خط و برنامۀ سیاسیاش وجود داشته باشد. تحلیلگران امنیتی رژیم آپارتاید به خوبی از گرایشات و مبارزات جناحی «کنگرۀ ملی آفریقا» با خبر بودند. گفت و گوهای گاه به گاه با رهبران زندانی کنگره نیز سمت گیری و تمایلات تک تک آنان را برای حاکمان مشخص کرده بود. دولتهای غربی مدتها بود که با دفاتر نمایندگی کنگره در کشورهای خود ارتباط و نشست و برخاست داشتند و میدانستند با چه نیرویی، چه مطالباتی و چه اهدافی طرفاند . در چنین فرایند نسبتا طولانی و فکر شدهای بود که یک بار دیگر آپارتاید روی نلسون ماندلا انگشت گذاشت: این بار نه به عنوان یک «عنصر تروریست و خرابکار» بلکه به مثابه «طرف مذاکره و مصالحه».
در اینجا نلسون ماندلا آگاهانه نقش تاریخی خود را دریافت. او نه صرفا در مقام «یک مهرۀ اجرایی» سرمایهداری جهانی بلکه به عنوان یک رهبر که توانایی متحد کردن و قانع کردن تودههای ستمدیدۀ عاصی در فرایند سازش و آشتی با ستمگران را دارد و دیدگاه و اهداف سیاسیاش نیز در همین راستا است قدم پیش گذاشت. زمانی که نمایندگان رژیم آپارتاید در زندان با وی سرگرم بحث و جدل بر سر مفاد طرح آشتی ـ و در گام اول، آزادی ماندلا و دیگر زندانیان جنبش ضد تبعیض نژادی ـ بودند، از او خواستند که به تقبیح علنی مبارزۀ مسلحانه بپردازد. ماندلا اما حاضر به این کار نشد و گفت این میماند برای بعد. او به خوبی میدانست که برای قانع کردن تودههای محروم و زخم خورده نمیتوان از اینجا حرکت کرد و قهر عادلانهشان در مقابل رژیم ستمگر و تا به دندان مسلح را زیر سوال برد. در عین حال، او میدانست که موفقیت طرح سازش و آشتی در گرو آن است که بالاخره در گامهای بعدی بتوان آن خشم و قهر عادلانه را مهار کرد و فرو نشاند. بعد از آزادی، ماندلا گام به گام و به سرعت موضوعاتی مثل «جامعۀ رنگین کمانی»، «محاکمه اما بخشش جنایتکاران»، «ساختن آفریقای متحد و نوین»، «ضرورت عدم تعرض به مالکیت و مایملک سفیدپوستان» و.... را جلو گذاشت و با استفاده از سابقۀ مقاومت و مبارزات طولانی و نفوذ سیاسی و کاریزمای شخصی افکار عمومی را به این سمت هدایت کرد. رژیم آپارتاید لغو شد. سیاهان آفریقای جنوبی به مثابه شهروند برای نخستین بار به حقوق سیاسی و مدنی دست پیدا کردند. ترکیب دستگاه دولتی به طور رادیکال عوض شد. در انتخابات سراسری، «کنگره ملی آفریقا» اکثریت قاطع را در پارلمان و کابینه به دست آورد. نلسون ماندلا به عنوان اولین رئیسجمهور سیاهپوست انتخاب شد. و از همه مهم تر، چرخهای نظام سرمایهداری بی آنکه از شتاب بیفتد و با مانعی غیر قابل گذر روبرو شود همچنان چرخید و تولید سود کرد.
این یک تغییر سیاسی واقعی بود به همین خاطر تودههای ستمدیده سیاه را قانع کرد. در عین حال، سازش «کنگره ملی آفریقا» تاثیر دلسرد کنندهای بر بسیاری از انقلابیون دنیا گذاشت. شاید یک علتش این بود که برای بسیاری لغو رژیم آپارتاید از بالا امری ناممکن به نظر میرسید و درست به همین علت، انتظار نداشتند که جنبشی چنان گسترده و رادیکال و در حال رشد به «خواستۀ اصلیاش» برسد و در نتیجه، فروکش کند. اما نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی تحت فشار شرایط و نیازهای سرمایۀ جهانی توانست طبقۀ حاکمۀ سرمایهداران سفید را به انجام چنین تغییری قانع کند. سرمایهداری آفریقای جنوبی قانع شد که قاعدۀ هرم قدرت اقتصادی و سیاسی را گستردهتر کند و به شکلگیری قشری از بورژوازی سیاه درون دستگاه حاکم رضایت دهد؛ به این شرط که خود (به مثابه طبقۀ مسلط با منافع اقتصادی سرشارش) از آتش انقلاب تودهها در امان بماند. این یک عقب نشینی سیاسی بود با کمترین هزینۀ سیاسی و بدون دست خوردن به سرمایهها و ثروتها و املاک اقلیت سفیدپوست.
«راه ماندلا» مورد ستایش دولتهای امپریالیستی قرار گرفت. ماندلا در مقام رئیسجمهور بسیاری از رهبران دنیا (از هر جنس و قماش) را در آغوش کشید و در گوش آنان پیام آشتی و صلح خواند. پیاپی جایزه و دکترای افتخاری گرفت. زیر چتر رنگین کمانی که او بر سر آفریقای جنوبی باز کرده بود واقعیت سیاه و سفید، فقر و غنا، فرودستی و برتری، همچنان ادامه یافت. جز این نیز نمیتوانست باشد. چرا که نظام ستم و استثمار سرمایهداری همچنان زنده بود و شیرۀ جان تودههای تحتانی که اکثرشان سیاهان و رنگین پوستان بودند را میمکید. با این تفاوت که حالا دیگر قشر نازکی از بورژوازی سیاه هم در حال پا گرفتن و پروار شدن بود و با ولع بسیار تلاش میکرد خود را به سرعت در دستگاه سیاسی، امنیتی و اقتصادی بالا بکشد. طی دو دهه از آغاز این فرایند در آفریقای جنوبی، شکاف طبقاتی و فقر در این کشور عمیقتر شد؛ فساد و تبهکاری و آدمکشی بالا گرفت؛ خشونت و تجاوز علیه زنان ابعاد گسترده تری یافت؛ مبارزات حق طلبانۀ تودههای کارگر و زحمتکش باز هم سرکوب شد که این بار گلولهها را عمدتا مزدوران سیاه شلیک میکردند و بیانیهها در محکومیت معترضان و اعتصابگران را عمدتا مقامات سیاهپوست حکومت و اتحادیه های سازشکار  قرائت میکردند.
امروز وضعیت اكثریت وسیع مردم در آفریقای جنوبی اسفناك است. آفریقای جنوبی یكی از نابرابرترین كشورهای دنیاست. بیش از نیمی از مردم آفریقای جنوبی زیر خط فقر زندگی میكنند. بیش از یک و نیم میلیون کودک این کشور به آب آشامیدنی پاک دسترسی ندارند.  بیماری ایدز در این کشور کماکان مردم به ویژه تهیدستان را کشتار می کند. كارگران مهاجری كه در آفریقای جنوبی كار میكنند مورد حملات خشونت بار قرار میگیرند. زنان كه نقشی قهرمانانه در مبارزات ضد آپارتاید بازی کردند در شرایطی بسیار تبعیض آمیز به سر میبرند. آفریقای جنوبی بالاترین نرخ تجاوز جنسی را در دنیا دارد. و دردناكتر از همه اینکه، خیلیها با نگاه به تجربۀ آفریقای جنوبی به نادرست چنین نتیجهگیری میکنند که انجام تحول واقعی در نظام ستم و استثمار ناممکن است.
با توجه به فرایندی که به طور خلاصه مرور کردیم و نتایجی که برای آفریقای جنوبی در بر داشت بهتر میتوان علت هیاهوی ادامه دار نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی و تبلیغات رسانههایش را در مورد نلسون ماندلا فهمید. صاحبان قدرت، ماندلا را به خاطر نقشی که در مخالفت با نظام آپارتاید بازی کرد ستایش نمیكنند. بلكه سازش با نظم كهن را میستایند و میکوشند از این کار یک الگو بسازند. آنها در واقع ریشه کن نشدن نظام ستم و استثمار در آن کشور را جشن میگیرند. ادامه برتری اقلیت سفید و فرودستی اکثریت سیاه و رنگین پوست را شکر میکنند. خوب به حرفها و گزارشهایشان دقت کنید. اینکه «کنگرۀ ملی آفریقا» سالیان سال مبارزۀ مسلحانه میکرد، جاسوسان رژیم آپارتاید در صفوف سیاهان را به سزای اعمالشان میرساند و خشونت عادلانه را تبلیغ میکرد و... در شرح تاریخچۀ فعالیت ماندلا مورد اشارۀ رسانهها قرار نمیگیرد. خط و الگویی که میخواهند برای مردم دنیا جا بیندازند با چنین تجاربی نمیخواند. به علاوه، دستاوردهایی که سازش «کنگره ملی آفریقا» در آفریقای جنوبی نصیب امپریالیستها کرده آنقدر برایشان ارزشمند است که این سوابق در برابرش اهمیتی ندارد و بنابراین زبان به نقدش هم باز نمیکنند. به یاد بیاوریم که همین رسانهها، بارها پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف در تظاهراتهای دانشجویی و کارگری در گوشه و کنار جهان را به عنوان اعمال خشونت آمیز و اقدامات غیر مدنی و تروریستی محکوم کردهاند ! در این تبلیغات یک نکتۀ دیگر هم جلب توجه میکند: «کیش شخصیت»! همین رسانهها که به هنگام تاریخ سازیهایشان در مورد تجربۀ انقلابات سوسیالیستی قرن بیستم علیه «کیش شخصیت» رهبران کمونیست جیغ میکشند و علیه «امپراتورهای سرخ» و «کسانی که به شکلی مذهبی به مقام خدایی رسانده شدند» داد سخن میدهند بالای سر نلسون ماندلا هالۀ نور میکشند و او را به سطح یک قدیس میرسانند. همین رسانهها که سرودهای دوران سوسیالیسم را به باد تمسخر میگیرند حالا سرودهایی که در ستایش از ماندلا از زبان مردم آفریقای جنوبی به گوش میرسد را به مثابه نغمههای آسمانی به موسیقی متن گزارشاتشان تبدیل میکنند. این «استاندارد دوگانۀ» رسانهها خود حاوی درس مهمی است: اینکه بحث «کیش شخصیت» به خودی خود بحثی قلابی است؛ نیت شخصیتها هم نهایتا تعیین کنندۀ نتایج کارشان نیست. مهم نقش طبقاتی و تاثیر سیاسی است که هر شخصیت بر روند تاریخ میگذارد. یک طرف در آغوش کشیدن ستمگران و آشتی با نظام استثمار است و طرف دیگر، ریشه کن کردن نظم کهنه و کمک به ساختن سوسیالیسم و جهان کمونیستی که تنها راه رهایی نوع بشر از وضع کنونی است.