۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

تکلیف ما چیست؟ گفت و گو با کارگران نقاش ساختمان



تکلیف ما چیست؟
گفت و گو با کارگران نقاش ساختمان

در اولین روز ورود گروه ما به ساختمان جدید در یکی از مناطق تجاری اداری تهران مواجه شدیم با گروه دیگری از کارگران نقاش و ساختمان (گچ کار، بتونه کار، رنگ کار، کارگر ساده و...) که از طرف یکی از پیمانکاران شرکت به صورت روز مزد به کار گرفته شده بودند. چند روز گذشت تا با آنها خودمانی شدیم. تازه فهمیدند که ما هم از جنس خودشان هستیم و دردهای مشترک بسیار داریم. تنها تفاوت در نوع کار و نوع کارفرما بود. بهترین زمان برای گفت و گوی ما وقت ناهار بود. چون آن موقع کسی سراغشان را نمیگرفت. آن روز سفره را که پهن کردیم دوستی که مسئول خرید مواد غذایی بود حرف از پیاز کیلویی 1200 تومانی را پیش کشید. سر صحبت باز شد. اما حرفها طبق برنامه ریزی قبلی ما جلو نرفت!
رضا: تا آنجایی که یادم میآید، هر سال ده روز جشن انقلابشان را میگیرند اما شاه یک بار جشن گرفت، پدرمان را در آوردند از بس گفتند آنها چقدر هزینه کردند.
محمد: ای آقا! شما صف برنج را ندیدی؟ شده یک کیلومتر. مردم بدبخت و بیچاره به خاطر اینکه کمی ارزانتر گیرشان بیاید مجبورند از صبح تا شب دنبال یک لقمه نان باشند.
حسن: مردم حرص میزنند. مگر چقدر فرقش است؟ تازه برنج هندی هم که میگویند سرطانزاست.
معصوم:شما معلوم است وضعتان خوبست ها؟
محمد: بچه شمال است!
معصوم: آهان بگو چرا! پس برنج میرسد!
من: شنیدهاید که مرتب دارند روزنامه نگارها را میگیرند؟
حسن: بله. مثل این که امروز هم دو نفر دیگر را گرفتند!
فاروق: شما امسال عیدی چقدر میگیرید؟
من: هنوز معلوم نیست! ولی فکر کنم دو برابر حقوق تا سقف یک میلیون و صد .
فاروق: ما که روز مزدیم، عیدی بی عیدی!
من: روزی چقدر میگیرید؟
خالد: بستگی دارد به کار. ما با این پیمانکار تقریبا دو سال است که کار میکنیم.
رضا: چطور آشنا شدید؟
خالد:مثل بقیۀ بچهها که کنار خیابان با سطل و قلم مو منتظر کارند.
رضا: متوسط حقوقتان چقدر میشود؟
خالد: روزی 35 تا 45 هزار تومان.
من: برای چند ساعت کار؟
خالد: 10 ساعت.
من: بیمه هم هستید؟
محمد: من که بیمۀ خویش فرما استفاده میکنم!
رضا: شما که تمام سال کار نمیکنید، چطور میتوانید حق بیمه بپردازید؟
محمد: مجبورم. زن و بچه دارم. بیمه را هر چند ماه با هم پرداخت میکنم.
من: مگر پارسال اعلام نکردند که کارگرهای ساختمانی زیر پوشش بیمه تأمین اجتماعی قرار میگیرند؟
فاروق: باید از هفت خوان رستم بگذرید. اول گفتند بروید کارت مهارت بگیرید. رفتم سازمان فنی حرفهای فرم پر کردم. چند ماه پیش کارت مهارت گرفتم اما حالا برای ثبت نام به هر سازمانی که میروم یا میگویند وقتش تمام شده یا اینکه میگویند ما این کارت را قبول نداریم. معلوم نیست چکار باید بکنم؟
خالد: من خودم رفتم به شعبه مراجعه کردم. گفتم کارگر ساختمانی هستم. گفتند سهمیه تمام شده. همهاش پارتی بازی است. الان هم که دیگر بیمه نمیکنند. تکلیف ما چیست؟
من: از کارفرما نخواستید بیمهتان کند؟
خالد: میگوید نمیتوانم چون شما کارگر روز مزد هستید! البته لطف کرد و چون سواد داشت برای من فرم را پر کرد و گفت برو سازمان فنی حرفهای. آن جا خیلی با ما بد برخورد کردند. خیلی مانع ایجاد کردند. انگار دنبال بهانه بودند. آخرش هم گفتند شما نقاش هستید و به شما تعلق نمیگیرد. نقاشها از مزایای قانون بیمۀ اجباری کارگران ساختمانی محروم هستند. من هم راستش از بیمه شدن پشیمان شدم.
رضا: حرفه شما جزء مشاغل سخت و زیان آور حساب میشود؟
محمد: برای شما سخت است!
رضا: از شما چند تا سئوال میکنم. آیا موقع کار کردن چشم هایتان درد نمیگیرد؟ سرفه نمیکنید؟ این لکهها روی دستهایتان چیست؟ تا حالا شده از روی نردبان یا داربست پایین بیفتید؟ تا حالا شده ریههایتان تیر بکشد؟ زمانی که کار نقاشی نیست چکار میکنید؟ دلهره و نگرانی شما زیاد نمیشود؟
محمد: درست است. ما معمولاً در ارتفاع كار میكنیم. اتفاقا یکی از همكارهای ما پارسال از طبقه سوم پرت شد. دیگر نمیتواند کار کند.
من: پس شغل شما جزء مشاغل سخت و زیان آور به حساب میآید.
فاروق: چه مزایایی برای ما دارد؟
رضا: در حال حاضر هیچ! اما اگر یک دولت طرفدار مردم سر کار بود یک برنامهریزی درست میکرد برای رفع نیازهای اساسی ما کارگرها. آن وقت کارگر دیگر دغدغه بیمه نداشت. از فکر بازنشسته شدن یا از کار افتادن وحشت نمیکرد. مجبور نبود 10 ساعت در روز کار کند و اصلا نفهمد زندگی چه هست. غصۀ بیکار شدن نداشت. فرصت فکر و مطالعه داشت
خالد:حالا که دولت طرفدار مردم نیست، تکلیف ما چیست؟
من: خیلی کارها میشود کرد.
محمد: مثلاً!
من: باید خواستههایمان را فریاد بزنیم. باید با هم متحد باشیم. همبستگی و امیدمان را حفظ کنیم. اعتراض کنیم. از اعتراض کارگرهای دیگر حمایت کنیم. کسی از شما شاهرخ زمانی را میشناسد؟ او هم کارگر نقاش است که زندانی است.
محمد: چرا؟
رضا: برای همین زندگی بهتری که حرفش را میزنیم. برای اینکه کارگرها و زحمتکشها خواستههایشان را بگیرند. این جور خبرها را باید هر جا که میشود به مردم رساند. کم نیستند کسانی که دارند ضد این وضعیت مبارزه میکنند. تلاش میکنند مردم را آگاه کنند تا بلند شوند و وضع را عوض کنند.
محمد: اما این آخوندها خیلی بیشرفند. تا حرف بزنی میکشنت! مگه بعد از انتخابات این همه آدم تظاهرات نکردند؟
من: دست روی دست گذاشتن فایده ندارد. معجزه هم نمیشود. یا با هم یکی میشویم و یاد میگیریم که چطور میشود از شر اینها خلاص شد و وضع را تغییر داد و مثل انسان زندگی کرد یا همین جور گرفتار و بدبخت میمانیم. اوضاع این شکلی که هست باقی نمیماند. تا چشم به هم بزنیم میبینیم که مملکت به هم ریخته و باز هم یک عدۀ جدید آمدهاند و به اسم مردم نشستهاند آن بالا و میزنند و میکشند و میچاپند. مثل همینها یا شاید از اینها هم بدتر. آن وقت مردم باید باز هم 30 سال دیگر صبر کنند تا شاید وضعشان عوض شود.
معصوم: اگر سوریه برود، اینها هم کارشان تمام است.
حسن: باید آمریکا حمله کند و بزند پدرشان را در بیاورد.
محمد: حالا به عراق و افغانستان و لیبی که حمله کرد وضعشان خوب شده؟
حسن: حداقل وضعشان بهتر از ماست.
محمد: نه بابا! همهاش بمبگذاری و کشت و کشتار است. مردم اصلا آسایش ندارند.
معصوم: هر چه قسمت باشد همان میشود!
رضا: فعلا که قسمت را همین سرمایهدارها، همین دولتها، تعیین میکنند!
من: بهتر است خودمان به خودمان نگوییم که قسمت همین است. اینها که سوارمان شدهاند به حد کافی از این چیزها میگویند.
معصوم: آقا ببینید چه مِسیجی برایم آمده!
حسن: بخوان!
معصوم: به فرزندانتان شنا و سوارکاری بیاموزید که مملکت هم روی آب است و هم خر تو خر!
حسن: بفرستش برای من!
معصوم: شماره ات را بگو.
19 بهمن 1391

امید فرهت

واقعیت کمونیسم چیست؟




واقعیت کمونیسم چیست؟
 آیا میتوان بردۀ کار نبود؟

«آتش»


کمتر کسی را میبینیم که از کارش راضی باشد. برای اغلب مردم کار یک پروسه اجباری، گاه سخت و طاقت فرسا، گاه تکراری و ملال آور است که «کاش میشد نباشد». کار فقط فعالیتی برای «گذران زندگی» است که باید تحملش کرد. کار دیگر آن فرایندی که بشر را ساخت به حساب نمیآید. برخی حتی جامعۀ ایده آل را جامعهای میدانند که در آن کار نباشد. در ایران هم تحت تاثیر تبلیغات حاکم که نفت (و نه کار) را مولد ثروت جامعه میداند و عملا «مزیت نسبی» ایران در تقسیم کار امپریالیستی جهان (یعنی صدور نفت و مصرف بنجلهای وارداتی) را ایدئولوژیزه میکند، کار در اذهان مردم بیش از پیش از ارزش تهی میشود. جامعهای بی نیاز به کار، البته اوتوپی محض است و فقط برای از ما بهترانی به واقعیت میپیوندد که بدون هیچ زحمتی ماحصل کار دیگران (از غذا و لباس و خانه و...) را به تملک و کنترل خود در میآورند. از مشتی انگل (که احتمالا به افسردگی مفرط نیز دچارند) که بگذریم کمتر کسی است که بتواند روزهای متوالی را بدون هیچ فعالیت تولیدی سپری کند.
بیگانگی انسان با کار قبل از هر چیز برخاسته از کالا بودن نیروی کار در عصر سرمایهداری است. کارگر نیروی کار خود را، مثل هر کالای دیگری (و به قیمتی که برای بازتولیدش لازم است و به شکل مزد پرداخت میشود) به فروش میرساند. کارگر صرفا با فروش این کالاست که میتواند زندگی کند. او باید فعالیت زندگیاش را از خود جدا کند و به معرض فروش بگذارد. به قول مارکس: «فعالیت زندگی برایش صرفا وسیلهای است که به او قدرت زنده ماندن میدهد. او کار میکند که زنده بماند. او نه تنها کار را بخشی از زندگیاش به حساب نمیآورد بلکه در واقع آن را به خاطر زندگی فدا میکند. کالایی است که به دیگری انتقال میدهد. بنا بر این محصول آن، هدف فعالیتش نیست...»
در این رابطۀ وارونه است که کار مُرده (یعنی زمان کار کارگران قبلی که در ابزار کار نهفته است) همچون نیرویی متخاصم بر کار زنده تسلط مییابد، «مثل خفاش از کار زنده جان میگیرد و هر چه بیشتر زنده میماند کار زنده را بیشتر میمکد.»
بنابراین در چارچوب رابطۀ اجتماعی سرمایهداری است که کار این چنین نامطلوب (و حتی متخاصم) میشود. و گر نه فعالیت تولیدی نه تنها لازمه بقاء بشر بلکه ارضا کننده ترین فعالیت بشری نیز هست.
آیا میتوان نوع دیگری از کار را تصور کرد؟ آیا در چارچوب مناسبات سرمایهداری حاکم میتوان نطفهها یا نشانههای رابطۀ متفاوتی میان انسان با کار را یافت؟ به فعالیت شبانه روزی انقلابیون کمونیستی مانند لنین یا مائو تسه دون فکر کنید. به فعالیت داوطلبانه و آگاهانه و پر شور افرادی که برای تحقق انقلاب فکر و مبارزه میکنند. این فعالیت (این نوع از کار) ارزشی برای سرمایه تولید نمیکند. به یک معنا در چارچوب سرمایهداری «کار» محسوب نمیشود. مبارزان انقلابی را هم بهره مند از دستمزد یا امتیازات مادی نمیکند. اما این فعالیتی تولیدی است. هر چند (گاهی اما نه همیشه) در حیطه فکری یا روشنفکری انجام شود. کاری است در جهت پیشرفت و تکامل و دگرگونی جامعه بشری. کاری که در «آرامش» انجام نمیشود و البته تلاطم و هیجان و دورنمای گسترده و متفاوتش جایی برای ملال و رخوت باقی نمیگذارد.
لنین این نوع کار را کار کمونیستی مینامید: «کار کمونیستی به معنای محدود کلمه کاری است که به طور رایگان و برای منافع جامعه انجام میشود. این کار، انجام یک تکلیف مشخص نیست. با هدف کسب حق تملک کالاهای مشخص و یا مقرری انجام نمیشود. کاری است که داوطلبانه... و بدون چشمداشت به پاداش، و بدون پیش شرط پاداش انجام میشود....»
مسلما همه افراد امکان و اقبال جدا کردن جنبۀ اصلی فعالیت خود را از نظم حاکم که روز به روز تارهایش را بر همه جوانب زندگی میتند ندارند. تغییر رابطه انسان با کار مستلزم تحقق فرایندی است که سرنگونی نظام سرمایهداری و ساختمان سوسیالیسم را در بر میگیرد.
وقتی پرولتاریا زمام امور را به دست گرفت و زحمتکشان دولت و نهادهای انقلابی خود را ساختند، هدف از تولید دیگر کسب سود نیست. همه مشاغل و همه تولیدات به نحوی با منافع زحمتکشان ـ و منافع انقلاب جهانی کمونیستی ـ مرتبطاند و زحمتکشان خود در تعیین جهت گیریهای تولیدی نقش دارند. شور آگاهانه و عظیم انقلابی مردم شرط اولیه تحکیم پایههای جامعه نوین و شکل گرفتن کار کمونیستی است. در آن شرایط، نیروی کار دیگر کالایی برای فروش نیست، فعالیتی است که افراد آگاهانه و برای تغییر خود و جامعه در آن درگیرند.
در شوروی سوسیالیستی اواخر دهۀ 1910، پدیدۀ سابوتنیکها را داشتیم که برای کمک به پایداری سوسیالیسم در جنگ داخلی به ابتکار خود، کار در «یکشنبههای کمونیستی» را سازمان داده بودند. جنبش استخانوفیها در سالهای 1930 را داشتیم که مسابقۀ داوطلبانۀ صدها هزار کارگر برای بالا بردن تولید بود. این نمونهها رویکرد متفاوتی به کار را بازنمایی میکرد.
در چین سوسیالیستی نیز اصل «از هر کس به اندازۀ توانش و به هر کس به اندازۀ کارش» راهنمای امر توزیع در جامعه بود. ولی این رابطه نیز با تغییر شرایط تغییر میکرد، تکامل مییافت تا توزیع بر اساس نیاز به تدریج جایگزین توزیع بر اساس کار شود. امتیازهای کاری که مبنای محاسبه دستمزد بود، فقط «مولد» بودن را در نظر نداشت، در برخی مناطق روز کار زنان و روز کار مردان از امتیاز مساوی برخوردار میشد و کار هم فقط با تولید به معنای مطلق کلمه معنی نمیشد.
نمونه زنان کارگر حوزۀ نفتی تاچین نمونهای با ارزش است. با شروع بهره برداری از این حوزه نفتی در سال 1959 مسئله مسکن و خورد و خوراک خانوادههای کارگری باید پاسخ میگرفت. طرح شهرک و خانهها (و تمام تسهیلات از درمانگاه و مدرسه تا سینما) با همفکری گروهی از معماران، کارگران، تکنیسینها، زنان خانه دار، چوپانان و دهقانان محل ریخته شد و تحقق یافت. ولی چاههای نفت و لولهها و پالایشگاهها فقط بخش کوچکی از منطقۀ تاچین بود. چین هنوز کشوری فقیر بود و حبوبات جیره بندی. بسیاری از همسران کارگران تازه مستقر شده ابزار کشاورزی به دست گرفتند، زمین را شخم زدند و در اطراف خانههای خود سبزی و صیفی کاشتند. ولی عدهای هم بلند پروازتر بودند. بچهها را به کول کشیدند و با بذر و بیلچه راهی صحرا شدند و اشتیاقشان بسیاری دیگر را نیز به شوق آورد. «بریگاد زراعی» تاچین زاده شد، مهد کودکها شکل گرفت و نهار خوری خلق و کارگاههای جمعی برای انجام وظایف خانگی و بسیاری خدمات دیگر. زنان بریگادهای زراعی نظام تعیین دستمزد بر پایه پوئنهای کاری را به اجرا گذاشتند و زنانی که بیشترین پوئنها را به دست آورده بودند تصمیم گرفتند بخشی از در آمد خود را به زنانی بدهند که مشکلات مادی دارند، بچههاشان ناخوشند، و نیازهایشان بیشتر است. در برخی کارگاههای خدماتی زنان داوطلبانه کار میکردند. هدف زنان تاچین افزایش درآمد خودشان نبود، میخواستند نقش بیشتری در اقتصاد و سیاست بازی کنند، شرایط خود را متحول کنند و به ایده آل «از هر کس بر حسب توانش، به هر کس به اندازه نیازش» نزدیکتر شوند.
تجربه سوسیالیسم قرن بیستم بسیار کوتاه بود، ولی در همین اندک زمان، دیده ایم که چطور وقتی کار از یوغ نظام کالایی رها میشود اشتیاق انسانها به کار و ابتکار با چه سرعتی رشد میکند. کمونیستهایی که جوامع سوسیالیستی قرن بیستم را رهبری میکردند با وجود همه جوانیها و اشکالات و خطاهایشان میدانستند که دورنما و هدفشان باید حذف دستمزد باشد، یعنی رها کردن کامل کار از قانون ارزش و محاسبۀ تلاش فردی برای تامین معاش. میدانستند که حل مسالۀ بیگانگی انسان از کار و محصول کارش جزئی از روند از بین بردن نابرابریها و اختلافات طبقاتی است.